اولین زیارت کربلای یک زخمخورده از جنگ ایران و عراق
قبول کرد ما را برساند حرم. اما خلاف مسیر حرم حرکت کرد. کمکم از جادهٔ اصلی خارج شد و به یک فرعی سوت و کور و تاریک رفت. ترسیده بودیم. آن زمان هنوز داعش در عراق گردن کشی میکرد. دایی در گوشم میگفت «این داعشیه. داره ما رو میبره که سر به نیست کنه. اشهدت رو بخون.». جوان در بیراههای خاکی به سرعت میراند. کاری از دستمان بر نمیآمد، جز اینکه بپرسیم «وین تذهب أخی؟».