پلکیدن در باغ کانکسهای فرانسویها!
«بعد از چند روز پلکیدن در باغ کانکسها، سروکله مسئول پرسنلی پیدا شد، چشم دوخته بودم به دهانش، ببینم تکلیفم چیست. دو گردان در خط بودند و نیروی گردان لازم نداشتند. اضطراب داشتم که نکند بَرَم گردانند. نشسته بودم به نذر و نیاز کردن. فکر میکردم فقط میتوانم زیرمجموعه گردان و دسته باشم.»