به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی می پردازیم.

پردیسان آنلاین -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشه‌ها، رویش شاخه‌ها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکت‌ها، جنبش‌ها و قیام‌های راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضت‌های آزادی خواهانه دیگر در برابر کانون‌های ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزش‌های ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده‌ای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازی‌ها است.

گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت می‌یافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش هشتم از سلسله درس‌های عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی می‌باشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:

۴ نفر از اصحاب امام علی (ع) که از شهادت خود و دیگران خبر داشتند

هدف علی (ع)، ارائه الگوی حکومت اسلامی

جوابی به نظر من می‌رسد که آن را عرض می‌کنم، در مورد آن فکر کنید و اگر کسی به پاسخ مناسب‌تری رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابی که به نظر من می‌رسد این است که اگر چنین جریانی اتفاق افتاده بود، ما علی (علیه السلام) را با چه کیفیتی می‌شناختیم؟ اگر برای ما چنین داستانی را نقل کنند که، شبی جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملکت صحبت کردند، و مثلاً، تصمیم گرفتند حکومت ایالت عراق را به یکی از ایشان و مصر را به دیگری واگذار کنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر می‌دیدیم؟ چه فرقی بین معاویه و عمرو عاص با علی (علیه السلام) قائل می‌شدیم؟ نهایتاً می‌گفتیم چند شخصیت بودند که با یکدیگر نشسته، مشورت کرده و کاری انجام دادند. روزی با شخصی دیگر و امروز با یک شخصی به نام امیرالمومنین (علیه السلام) بیعت کردند. قبلاً خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والی شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تأیید کردند. اکنون نیز اینها طلحه و زبیر را به عنوان والی کوفه و بصره نصب کردند. لازمه چنین عملکردی این بود که امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه، تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلکه فرقی بین علی (علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدی نیست.

اگر امروزه ما می‌دانیم که علی (علیه السلام) مقام دیگری داشته است، و اصلاً در یک مسیر دیگری بوده است، به این دلیل است که علما برای تبیین تفاوت بین علی (ع) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش کرده و آن را دائماً برای ما نقل کردند، پدر و مادرهای ما از طفولیت این مسائل را به ما تلقین کردند. اما اگر گفته می‌شد زمانی بود که چند نفر نشستند دور هم و حکومت را تقسیم کردند، در این صورت چه تفاوتی بین ایشان می‌دیدیم؟ حداکثر می‌گفتیم علی (علیه السلام) کمی بهتر از آن‌ها بود. این سخن تازه ای نیست. خود علی (ع) از این که او را با معاویه مقایسه می‌کردند، می‌نالید؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَنی ثُمَّ أَنْزَلَنی حَتّی یُقالُ عَلیٌّ وَ مُعاویه.» (ابن طاووس، فرحه الغری، ص ۷) آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله)، یا کسانی که سال‌ها در رکاب علی (ع) و در محضر علی (ع) بودند، می‌گفتند: به هر حال معاویه نیز حُسن هایی دارد، جود و بخششی دارد، تدبیری دارد، یک کشور اسلامی را اداره می‌کند. همین افراد زمانی که از علی (علیه السلام) گله مند می‌شدند، نزد معاویه می‌رفتند. حتی نزدیکان علی (علیه السلام) هر وقت از علی (علیه السلام) گله مند می‌شدند و تقاضاهایی داشتند که علی (علیه السلام) به آن‌ها پاسخ مثبت نمی‌داد، نزد معاویه می‌رفتند. آن‌ها این دو را هم سنگ می‌دیدند و معتقد بودند، فقط اندکی عدل و عبادت علی بیش‌تر است.

اگر جریان مذکور اتفاق افتاده بود، من و شما علی (علیه السلام) را چگونه می‌دیدیم؟ و اگر چنین برداشتی از اسلام و از علی (علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یک خلیفه اسلامی می‌دانستیم، در این صورت برای ما خلافت اسلامی با حکومت‌های دنیوی و سلطنت‌های کسری و قیصر چه تفاوتی داشت؟ آن‌ها نیز همین گونه رفتار می‌کنند، اگر در مقابل خود به معارضی برخورد کنند که نتوانند او را دفع کنند، با او سازش می‌کنند، رو به روی یکدیگر می‌نشینند و به هم لبخند می‌زنند، با یکدیگر از در سازش در می‌آیند، برای این که جنگ و خونریزی نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتی بین حکومت علی (علیه السلام) با حکومت کلینتون و دیگران وجود داشت؟

اگر ما امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مکتب تشیع را داریم، به برکت این گونه رفتار کردن علی (علیه السلام) است. درست است که علی (علیه السلام) موفق به شکست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این فکر و برنامه را به ما رساند که سیاست اسلام این است. اسلام اجازه نمی‌دهد بر سر اصول و مبانی معامله کرد. ممکن است مصالح شخصی در راه اسلام فدا شود، ممکن است مصالح جزئی فدای مصالح کلی شود، اما مبانی و اصول ابداً، ابداً؛ حتی به اندازه سر سوزنی نباید به آنها خدشه وارد شود.

اگر علی (علیه السلام) این گونه عمل نکرده بود، من و شما از کجا می‌دانستیم که اسلام هم برای حکومت طرحی دارد و اجازه نمی‌دهد دموکراسی غربی در کشور اسلامی حاکم بشود؟ از کجا اطلاع داشتیم اسلام می‌گوید باید احکام خدا اجرا شود؟ وقتی که مردم با علی (علیه السلام) بیعت کردند به او گفتند به همان شیوه خلفای پیشین عمل نما، مگر آن‌ها مسلمان نبودند؟ مگر خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبودند؟ مگر پدر زن پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نبودند؟ مگر همه مسلمان‌ها با آنان بیعت نکرده بودند؟ شما نیز همان گونه که آن‌ها رفتار کردند عمل کنید.

حضرت علی (علیه السلام) گفت: من چنین شرطی را نمی‌پذیرم. اگر می‌خواهید با من بیعت کنید، باید بیعت کنید که من طبق کتاب، سنت و سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله) عمل کنم. من به نظر دیگران کار ندارم، در موردی که حکم خدا ثابت است، به نظر شما هم کار ندارم، حتی اگر همه شما نیز مخالفت کنید، آنچه حکم خداوند است اجرا می‌کنم.

سیاستی این گونه با اصول دموکراسی مطابقت ندارد. اگر علی (علیه السلام) این گونه رفتار نکرده بود، ما امروز نمی‌توانستیم بگوییم اسلام نظام حکومتی خاصی دارد، مبانی و اصولی دارد که باید اجرا شود. در غیر این صورت، اسلام دینی شناور و تابع سلیقه‌ها و قرائت‌های مختلف می‌شد. قرائتی از خلیفه اول، قرائت دیگری از خلیفه دوم، و قرائت سومی هم از علی (علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتی است؟ ما چگونه می‌توانستیم ادعا کنیم قرائت علی (علیه السلام) درست است و قرائت‌های دیگر، جای اشکال و تأمل دارد؟ بر چه اساسی ممکن بود بگوییم قرائت معصوم (علیه السلام) از اسلام را که همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایی می‌توانستیم بگوییم: در مقابل رأی معصوم، فضولی موقوف!

اگر علی (علیه السلام) آن گونه رفتار کرده بود، گفته می‌شد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوه‌ای رفتار کرد، خلیفه دوم به شیوه‌ای و علی (علیه السلام) هم به شیوه‌ای دیگر؟ او هم یکی مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسی تشخیص دهیم رأی او بهتر از رأی دیگران بود؟ خلفای قبل به خاطر مصالح خودشان، و برای این که معاویه مزاحم آن‌ها نباشد او را به شام فرستادند. علی (علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل می‌کرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تأئید کرد، اگر علی (علیه السلام) هم می‌آمد و همین کار را می‌کرد پس چه تفاوتی بین عملکرد آن‌ها می‌بود؟ با چه مبنایی تشخیص دهیم یکی از این رفتارها بر اساس رأی معصوم (علیه السلام) و بقیه مبتنی بر رأی غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یک مورد از آن‌ها صحیح و مابقی آن‌ها اشتباه بوده است؟

حتی می‌توان عکس این را ادعا کرد و گفت: اگر بنا بود که ما قضاوت کنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم که رأی خلفای قبل از علی (علیه السلام) درست تر بود! چون آن‌ها با تدبیری که اندیشیدند، خونریزی شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این که گفته شده: «الصلح خیر». لذا، از آن جا که اسلام دین رأفت، رحمت، پردیسان آنلاینبانی، صلح، آشتی، لبخند و سازش است، پس علی (علیه السلام) در این که با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه کرد! در مدت چهار سال و نه ماه که خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت علی (علیه السلام) درست نبود!

اما علی (علیه السلام) نمی‌خواست فقط برای زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت برای مردم همه زمان‌ها، تا روز قیامت طرح حکومتی اسلام را معرفی کند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونی ریخت و نیز نباید کوچک‌ترین اهانتی به هیچکس بشود. علی (علیه السلام) همان شخصیتی بود که وقتی شنید یک خلخال از پای دختری یهودی یا زرتشتی کشیدند گفت: «اگر مسلمان از این غصه جان دهد و دق کند سزاوار است» علی (علیه السلام) حاضر نمی‌شد یک خلخال از پای یک دختر یهودی کشیده شود، حال آیا چنین کسی می‌پذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفکر امروزی بودیم، درباره علی (علیه السلام) چه می‌گفتیم؟ آیا نمی‌گفتیم علی (علیه السلام) آدمی است خشن، قسی القلب، بی سیاست، و اوصافی از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرأت نمی‌کنم گستاخی کنم. اما علی (علیه السلام) فقط زمان خودش را نمی‌دید و فقط به فکر حکومت خودش نبود، او باید الگوی حکومت اسلامی را نشان دهد، تا هر کس تا روز قیامت بخواهد حکومت اسلامی برپا کند از او الگو بگیرد.

زمانی که حضرت امام (قدس سره) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حکومتی را بر ایران حاکم خواهید کرد؟ ایشان در جواب فرمودند: «حکومت علی (علیه السلام). الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.» (صحیفه نور، ج ۲، ص ۴۷.) البته بعد از پیروزی نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت‌هایی که کشیدیم هنوز فقط بویی از اسلام می‌آید. اما حکومت ایده آل حکومتی است که علی (علیه السلام) الگوی آن را نشان داد، و ما به هر مقدار که شرایط اجازه دهد و مردم حمایت کنند، به سمت آن حرکت می‌کنیم، هدف ما آن حکومت است، می‌خواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوی ما دموکراسی اروپا و یا آمریکا است. نگفت الگوی ما حکومت خلیفه اول و دوم و یا همه خلفای راشدین است. فرمود الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.

معاویه تلاش کرد مردم را شستشوی مغزی دهد، و طرح دیگری را مطرح کند

علی (علیه السلام) حکومت اسلامی را نه تنها با بیانش بلکه با پنج سال حکومتش و در عمل، تعریف کرده بود. اما معاویه بعد از شهادت علی (علیه السلام) با استفاده از اهرم‌ها و زمینه‌های ضعفی که قبلاً عرض کردم و در بین جامعه اسلامی آن روز وجود داشت، سعی کرد این طرز تفکر را منحرف کند، و در جامعه تفکر دیگری را به وجود آورد. تلاش کرد مردم را شستشوی مغزی دهد، و طرح دیگری را مطرح کند. بر همین اساس بود که سیاست‌های مذکور را به کار گرفت، سران، شخصیت‌های بزرگ و رؤسای قبایل را با تطمیع اغفال کرد، آن قدر بذل و بخشش کرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادی از سایر مردم نیز تابع رؤسای خود بودند، به هر سمتی که رئیس قبیله می‌رفت آن‌ها نیز به دنبال او راه می‌افتادند.

دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف می‌کرد. معاویه ظرف بیست سال حکومت خود چه کارهایی که نکرد، از طرفی تسمه از گرده مردم کشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش‌هایی که کرد، برای ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بیرحمی‌ها، کشتارها، خونریزی بی حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بُسر بن ارطاه و سمره بن جندب را می‌فرستاد تا زهر چشمی از عموم مردم گرفته شود و دیگر کسی جرأت هیچ اقدامی را نداشته باشد. به جز چند نفر که در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین علی (علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدی نزد مردم محترم بودند. حتی همان کسانی که ضعف‌هایی از خود نشان می‌دادند و اهل مادیات بودند، این شخصیت‌ها را به خاطر مقامات عالی آن‌ها دوست می‌داشتند.

ما خودمان هم کم و بیش همین گونه هستیم، یعنی گاهی مرتکب گناهانی می‌شویم، اما انسان‌های با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهی احتیاط در اموال را مراعات نمی‌کنیم، اما اگر به شخص پارسایی که در صرف بیت المال دقت دارد برخورد کنیم، او را دوست می‌داریم. خود ما همت انجام این گونه کارها را نداریم، اما وقتی که خوبان را می‌بینیم، خوشحال می‌شویم.

به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین علی (علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته می‌شدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفی شده اند. به جز مالک اشتر که او را برای حکومت مصر فرستادند و کشته شد، و همچنین محمد بن ابی بکر، چند نفر دیگر بودند که، علاوه بر موقعیت‌های اجتماعی، از مقامات معنوی نیز برخوردار بوده، زهد و تقوای فراوانی داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایی می‌دادند. بعضی از اصحاب علی (علیه السلام) بودند که از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حُجر بن عدی، عمرو بن حَمِق خزاعی، رُشید هَجری و میثم تمار. به هیچ قیمتی ممکن نبود این چهار نفر را تطمیع کرد. هر چه معاویه تلاش کرد تا آن‌ها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتی ایشان را رام کند، انعطاف پیدا نمی‌کردند. این بزرگواران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را می‌شناختند و به علی (علیه السلام) عشق می‌ورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب علی (علیه السلام) می‌شد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آن‌ها را بکشد.

حجر بن عدی را، از یک طرف، عمرو بن حمق خزاعی را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و برای همسرش فرستاد، آن بانوی بزرگوار نیز در پاسخ پیغامی برای معاویه فرستاد. این پیغام به حدی او را برافروخته کرد، که دستور داد آن خانم را از کشور اسلامی بیرون کنند. یک روز عمرو بن حمق خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید و عرض کرد: مولای من! من به خاطر این که شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوی و امکانات برخوردار هستید، نزد شما نیامده ام؛ من به این دلیل که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده، و حق بزرگی و سروری بر ما را برای شما قرار داده، در محضر شما هستم. علی جان! اگر به من دستور دهید که تمام کوه‌ها را جا به جا کنم و من چنین قدرتی داشته باشم، و امر کنید آب تمام دریاها را بکشم و من از عهده چنین کاری برآیم، و اگر به من بفرمائید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا کنم، حق تو بر من از این عظیم‌تر است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) خوشحال شده، برای او دعا کرد و فرمود: «ای کاش صد نفر مانند تو در میان مسلمان‌ها وجود داشت.» فقط تعداد معدودی همانند این گل‌ها و با چنین درجه‌ای از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنی حجر بن عدی و عمرو بن حمق را در کمال بی رحمی، با تمام عواقبی که برای او داشت، به قتل رساند. کشتن این افراد برای او گران تمام می‌شد، او نمی‌خواست در بین مسلمان‌ها بدنام شود، ولی چاره دیگری ندید. هنگامی که دید آن‌ها به هیچ قیمتی تسلیم نمی‌شوند و نمی‌توان ایشان را ساکت و آرام کرد، و ممکن نیست آن‌ها را تطمیع کند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریون علی (علیه السلام) یعنی رشید هَجری و میثم تمار باقی مانده بودند.

هنگامی که معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانی برپا شده و من احساس می‌کنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادی که میثم را می‌شناختند، متوجه بودند که او نسنجیده سخن نمی‌گوید. بعد از چندی عبید الله بن زیاد حاکم کوفه شد و داستان معروفی که در مورد ماجرای میثم شنیده اید واقع شد؛ میثم به کار خود مشغول بود، فضائل علی (علیه السلام) را می‌گفت و مردم را به پیروی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) دعوت می‌کرد. عبید الله هر چه تلاش کرد میثم را آرام کند، موفق نشد.

در ایامی که چند روز به ورود حسین بن علی (علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانی که مسلم در کوفه بود و عبید الله بن زیاد در صدد کشتن او بود، نقل شده روزی میثم سوار اسبی، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبی دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدی به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌ها با هم تماس گرفت، هنگامی که کاملاً به هم نزدیک شدند، در گوشی با یکدیگر صحبت و شوخی می‌کردند شوخی‌های آن‌ها هم از این قبیل بود میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویی که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، که چند صباحی دیگر برای یاری پسر پیامبر خود کشته می‌شود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر می‌داد.

حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعی را می‌شناسم که موهای جلوی سرش ریخته و شکمش مقداری برآمده، او را بر چوبی از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامی به دهانش می‌زنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده پس از آن در روز سوم نیزه‌ای به شکمش می‌زنند. این دو بزرگوار با هم صحبت می‌کردند، یکی خبر از آینده دیگری و او خبر از آینده اولی می‌داد. شوخی‌های آن‌ها نیز همین گونه بود. یکی از دوستان ایشان گفته‌هایشان را شنید و نزد رُشید هَجری رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایی را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر می‌گفت که مرد سرخ مویی را می‌شناسم که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودی در راه حمایت از پسر پیامبر (صلی الله علیه وآله) به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، یک کلمه را نگفت، و آن کلمه این است که بعد سر او را برای حاکم می‌فرستند و صد درهم بر جایزه کسی که سر او را می‌آورد، افزوده می‌شود.

آیا میثم نمی‌دانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه کرد؟

علی (علیه السلام) چنین افرادی تربیت کرده بود. سرانجام عبید الله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند.اجازه بدهید به عنوان جمله معترضه مطلبی را عرض کنم، باز هم از هم لباس‌های خودمان گلایه کنم. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل کرده‌اند و شاید روایات متعددی در این زمینه داشته باشیم که، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامی که تو را بر چوبه ای از نخل به دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شکم تو بزنند؟ میثم از حضرت (علیه السلام) سوال کرد که آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آری. میثم جواب داد: خوشحال می‌شوم. علی (علیه السلام) باز فرمود: پس بدان که تو را به تبرّی جستن از من دعوت می‌کنند، تا بگویی من از علی (علیه السلام) بیزار هستم. آیا این کار را خواهی کرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانی که نفس داشته باشم این کار را نخواهم کرد. پس علی (علیه السلام) به او این گونه بشارت داد که بدان در بهشت با من خواهی بود.

گلایه‌ای که قصد داشتم از دوستان هم لباسی خودم بکنم این است که ما در مسائل مربوط به «امر به معروف و نهی از منکر» مطلب را می‌رسانیم به جایی که اگر ضرر جانی در کار باشد، تکلیف ساقط است. اما آیا میثم نمی‌دانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه کرد؟ مگر نه این که گفته می‌شود حفظ جان واجب است؟ این سوال در مورد حجر بن عدی، رشید هَجری، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعید بن جبیر و بسیاری از بزرگان اصحاب نیز صادق است. حجاج بن یوسف، سعید بن جبیر را احضار کرده، به او گفت: «بگو از علی (علیه السلام) بیزار هستم» جواب داد: «حاشا و کلا». زبانش را بریدند و بعد او را به شهادت رساندند، ولی دست از ولایت بر نداشت.

دست‌ها و پاهای رُشید هَجری را بریدند، گفته بود که من از مولای خود علی (علیه السلام) شنیدم که دست و پایم را قطع می‌کنند و بعد زبانم را نیز می‌برند. عبید الله بن زیاد گفت: برای این که حرف علی (علیه السلام) دروغ بشود، این کار را نمی‌کنم. بعد از این که دست و پای رشید را بریدند، او عاشقانه آغاز به بیان فضائل علی (علیه السلام) کرد؛ عبید الله به خیال خودش مجبور شد زبان رشید را ببرد، لذا حجّامی را فرستاد تا زبان رشید را ببرد، ابتدا قصد نداشت این کار انجام شود، بلکه می‌خواست خبر علی (علیه السلام) دروغ در بیاید، ولی بر خلاف میل او این خبر درست واقع شد.