/فرارسیدن پنجم ماه صفر بهانه خوبی است تا به معرفی یکی از کتاب های داستانی درباره دُردانه سه ساله سیدالشهدا(ع)، حضرت رقیه (س) بپردازیم که عنوانش ” قاصدک کربلا” است.

به گزارش پردیسان آنلاین، نویسنده این اثر که در واقع بخشی از مجموعه ادبی- داستانی “قهرمانان کوچک کربلا” می باشد، خانم محبوبه زارع است که از سوی انتشارات بوستان کتاب، وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم به زیور طبع آراسته شده است.

نویسنده در این کتاب با بهره جستن از نثری روان، به توصیف و معرفی یکی از قهرمانان کوچک اما در عین حال مهم و موثر قیام عاشورا می پردازد.

به اذعان منتقدین و به خصوص خوانندگان، یکی از بارزترین شاخصه های این مجموعه کتاب، خلق تصاویری ملموس از حادثه ای عظیم توسط نویسنده برای مخاطب نوجوان است که به جرأت می توان آن را یکی از بی نظیرترین نمونه های این عرصه برشمرد.

کتاب “قاصدک کربلا”درباره ی یکی از مهم ترین این قهرمانان تاریخ عاشوراست که با استناد به منابع تاریخی معتبر، با بیانی عاطفی، سرگذشت دختر سه ساله حضرت اباعبدالله(ع) در واقعه عاشورا و پس از آن را به گونه ای ملموس برای مخاطبان نوجوان روایت می کند.

در واقع خانم زارع، با قاصدکی از زاویه دید سوم شخص به سراغ احساسات وجود دختری کوچک رفته است که همراه با هر نسیم که در واقع هر کدام به منزله یکی از فصول کتاب هستند، مخاطب خود را در سیر داستان، از به درک واصل شدن معاویه تا به شهادت رسیدن قهرمان اصلی داستان یعنی حضرت رقیه علیها السلام همراهی می کند و داستان خود را روایت می کند.

نویسنده اثر لطائف و احساسات وجود دختری کوچک را که لحظه به لحظه ی پیش از سفر و پرسش از پریشانی حال پدر به دلیل سفر تا پرسیدن علت پرتاب سنگ های شامیان بر سر و صورت بسیار موثر برای مخاطب توصیف نموده که گویی چنین صحنه ای را در پیش روی خویش به عینه دیده است.

بخش های مختلف کتاب شامل ۶ نسیم است؛ نسیم نخست با خبر مرگ معاویه آغاز می گردد و نسیم ششم با شهادت دُردانه حضرت ارباب به پایان می رسد. البته دوربین نویسنده گاهی وقفه هایی کوتاه در میان داستان دارد وقفه هایی بر روی رویدادها. به عنوان مثال در نسیم اول جایی دوربین راوی بر روی نان های در حال پخت در تنور می ماند، و این مخاطب را باید به فکر برانگیزد که یعنی خمیره وجود سپاهی باید در کربلا پخته شود تا برکت محافل ذکر مصیبت آنان شود.

نسیم پنجم و ششم بخش های زیبا و اصلی داستان است، چه آن که در این جا خانم حضرت رقیه (س) با زبان خود واقعه عاشورا و رفتن پدر، برادران و دوستان پدر خود را بیان می دارد.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

“دخترک گفت: ما به سفر رفتیم، به کربلا آدم های زیادی با اسب و شمشیر در آن بیابان جلو ما را گرفتند. ما در صحرا خیمه زدیم. یک خیمه کوچک داشتیم. در آن من بودم و علی اصغر و رباب و سکینه.»

دنیای کودکانه رقیه علیها السلام آرزوی شاهزادگی را داشت. رقیه علیها السلام در خرابه های شام وقتی سر بریده پدر را دید کمی با آن سخن گفت. به او گفت: پدر مگر نگفتی برای من قصری زیبا در شام می سازی قصری بزرگتر از عالم…”