به گزارش پردیسان آنلاین، در ایران موسیقی و شعر دو رودند که از یک سرچشمه میجوشند؛ از احساس، عرفان، از شوق زیستن و درک زیبایی و موسیقی ایرانی همچون نی و تار، پژواکی از روح شرقی و شعر فارسی، زبان جانِ مردمان این دیار است؛ در این میان حافظ شیرازی قلهای است که شعر فارسی را به اوج رساند.
اشعار حافظ، آمیزهای از عشق و اندیشه، می و معنی و از راز و فاش است؛ همین چندلایگی و نغمهپذیری واژگان او، سبب شده است تا موسیقیدانان و آوازخوانان بزرگ، قرنها بعد از او، همچنان به دیوانش بازگردند و نغمه جاودانه خویش را بر پایه سخنش استوار کنند.
حافظ در زبان، موسیقی دارد؛ در وزن و ریتم شعرهایش، نغمهای پنهان جاری است و وقتی موسیقی ایرانی با آن غزلها درمیآمیزد، نتیجه چیزی فراتر از یک ترانه یا آواز، نوعی همنوایی روح و معنا است که شنونده را به عالم دیگر میبرد؛ به خلوت عشق، به نغمهی عرفان، به اندوهی زیبا و شوقی لطیف.
در این نوشته، نگاهی به جلوه حضور حافظ در موسیقی ایران خواهیم داشت؛ از صدای گرم علیرضا افتخاری تا آواز شورانگیز شجریان، از سوز ایرج بسطامی تا شور شهرام ناظری و سالار عقیلی.
هریک از این خوانندگان به نحوی با شعر حافظ سخن گفتهاند؛ یکی عاشقانه، دیگری عارفانه، یکی پرشور و دیگری محزون، آنگاه درمییابیم که موسیقی تنها صدای شعر نیست؛ بلکه زبان دیگرِ حافظ در گوش جان ایرانی است.
علیرضا افتخاری؛ مرا چشمیست خونافشان
افتخاری، صدای شور و شوق ایرانی است. در این اجرای دلانگیز، او یکی از غزلهای عاشقانهی حافظ را به آواز کشیده و با لحن لطیف و تحریرهای روان خود، حس دلدادگی و شیفتگی را در دل شنونده زنده میکند:
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارینگلشنش روی است و مشکینسایبان ابروهلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرواگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد، چشم آن کمان ابرو
افتخاری در این اثر، عشق زمینی را به زبانی عرفانی نزدیک میکند؛ جایی که “ابرو” و “چشم” نماد کمال و کشش مطلق میشوند.
ملکمحمد مسعودی- کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
صدای ملکمحمد مسعودی، صدایی از اعماق سنت و تاریخ است. در اجرای او از غزل زیر، تأمل، حزن و حکمت در هم میآمیزند. شعر حافظ در این قطعه، حدیثی از تقدیر و آفرینش است:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشدجامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهی قسمت اوضاع چنین باشددر کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری و آن پردهنشین باشدهر کو نکند فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
در صدای مسعودی، نوعی آرامش عارفانه جاری است؛ گویی مخاطب نه شنوندهی آواز، که شنوندهی حکمت روزگار است.
ایرج بسطامی- نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
ایرج بسطامی، صدایی از پاکی و آسمان بود. در اجرای غزل “نفس باد صبا”، او زندگی و امید را با چنان لطافتی بیان میکند که هر مصرع، چون نسیم صبح به جان مینشیند:
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شدارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شدزین تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپردهی گل نعرهزنان خواهد شدمطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
آواز بسطامی در این قطعه، دعوتی است به زندگی و امید — به شادی برخاسته از خاک و خون و صبر.
شهرام ناظری- ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
شهرام ناظری، که او را «شوالیهی آواز ایرانی» خواندهاند، حافظ را چون همنفس خویش میخواند. در این اثر، او غزلی عرفانی را با شور و خلسهای خاص میخواند:
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیمدر خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیمچون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیمدر دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
ناظری در این اجرا، میان زهد و عشق پلی میسازد و شنونده را به جهان شور عرفانی میبرد.
محمدرضا شجریان- مزرع سبز فلک
در آواز بیهمتای شجریان از غزل «مزرع سبز فلک»، شعر حافظ از زمین تا آسمان اوج میگیرد. هر واژه در صدای او میدرخشد و معنا مییابد:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام دروگفتم ای بخت بخفتی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشوگر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از غروب تو به خورشید رسد صد پرتوآسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جوتکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
شجریان در این اثر، صدای حکمت و حیرت است؛ صدایی که از عمق تاریخ تا بینهایت میپیچد.
بیژن کامکار- تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بودحلقهی پیر مغانم ز ازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بودتُرک عاشقکش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بودچشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بودبر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
بیژن کامکار، با صدای پرطنین کردی و همراهی سازهای اصیل، این غزل را به مجلسی از می و معنا بدل کرده است.
سالار عقیلی- یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیدهی ما شاد نکرددل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
در اجرای سالار عقیلی، این غزل حافظ رنگی از دلتنگی و شکوه میگیرد؛ نوایی از جدایی و وفا که در دل شنونده مینشیند.
محمد معتمدی- گفتم غم تو دارم
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآیدگفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آیدگفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آیدگفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آیدگفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آیدگفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آید
صدای معتمدی، گفتوگویی عاشقانه میان شاعر و معشوق میسازد؛ هر بیت، پاسخی از دل به دل است.
به گزارش پردیسان آنلاین، حافظ در موسیقی ایرانی، تنها شاعر نیست بلکه حضور، جان و نور است؛ شعر او همچون آتشی است که قرنهاست خاموش نمیشود و موسیقی نسیمی است که آن آتش را زنده نگاه میدارد.
هر آواز حافظخوان، دعوتی به تأمل در عشق، هستی و تقدیر انسان است؛ از صدای ناظری تا شجریان، از بسطامی تا افتخاری، همه یک سخن میگویند «حافظ، صدای ماست در نغمه بیپایان ایران.»