به گزارش پردیسان آنلاین، غروب اصفهان آرام آرام فرا میرسید، نسیمی خنک میوزید و چراغهای شهر یک به یک روشن میشدند؛ سالن اجلاس اصفهان، اما از ساعتی پیش از غروب حال و هوای دیگری داشت و صدای موسیقی شاد کودکانه، نورهای رنگی، بوی خوراکیهای تازه و خندههای بیوقفه کودکان، خبر از رویدادی میدادند که قرار بود شبی خاطرهانگیز را رقم بزند، شبی که در حاشیه سیوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، به شبی درخشان و امیدبخش بدل شده است.
ببینید: ویژهبرنامه بزرگ رویای کودکانه | نظر مردم درباره جشنواره فیلمهای کودک
از لحظهای که افراد پا به محوطه بیرونی سالن میگذاشتند، احساس میکردند وارد دنیایی از رنگ و نور شدهاند؛ بادکنکهای درخشان در نور پروژکتورها برق میزدند، صدای موسیقی از بلندگوها پخش میشد و جمعیتی از خانوادهها با شور و اشتیاق میان غرفهها رفتوآمد میکردند و لبخند، واژه مشترک همه بود، لبخندهایی که از کودکان آغاز میشد و به چهرهی والدین سرایت میکرد.
غرفههایی که شب را رنگیتر کرد
برپایی غرفههای متعدد در محوطه، مانند ستارههایی درخشان، در دل شب میدرخشیدند و نورهای رنگی هر غرفه، بچهها را بهسوی خود میکشاند و هر یک دنیایی خاص داشت، دنیایی که میان خنده، بازی و یادگیری شکل میگرفت.
غرفه بازیهای سنتی با بنرهای رنگارنگ تزئین شده بود و کودکان، با شور و هیجان مشغول بازی بودند؛ صدای خنده و جیغهای شادی از هر طرف بلند میشد و مربیان همچون مادران و پدرانی دلسوز و مهربان در کنار کودکان و والدین آنها حاضر بودند و قوانین بازیها را با شور خاصی توضیح میدادند، پدرها و مادرها از دور تماشا میکردند، اما کمکم وسوسه و وارد بازی شدند و مادری در حالی که دست پسرش را گرفته بود گفت: «این بازیها ما رو به بچگیهامون برمیگردونه، انگار زمان برگشته.»
در گوشهای دیگر، غرفه بازیهای خانوادگی شلوغتر از همیشه بود و فضای صمیمی و دلگرمی ایجاد شده بود، خانوادهها در مسابقات و بازیها با یکدیگر رقابت میکردند و صدای مجری و تشویق جمعیت در شب طنینانداز بود، اینجا همه برنده بودند، چون چیزی فراتر از مسابقه جریان داشت و چیزی جز همراهی و همدلی خانوادهها توجهها را جلب نمیکرد.
علم در سایه بازیهای خلاقانه
در گوشهای از محوطه سالن اجلاس، غرفه هوا و فضا مانند پنجرهای رو به آسمان شب بود و کودکان با چشمانی درخشان به مدلهای کوچک فضاپیما، ماهواره و موشک نگاه میکردند و مربیان از ستارگان و سیارات میگفتند.
در گوشه دیگری از این محوطه، غرفه بازی در خدمت دانش، کودکان را به دنیایی از آزمایش و تجربه میبرد و دستکشهای آزمایشگاهی، لولههای آزمایش و رنگهای شیمیایی در دستانشان برق میزد و علم در دل شب، به شکل بازی درآمده بود و مفاهیم خشک در لبخندها ذوب میشدند.
دستان کوچک؛ معجزهگران شبی شاد در اصفهان
غرفههای کاردستی و سفالگری در گوشهای گرم و روشن برپا شده بودند و کودکان و نوجوانان با تمرکز و عشق مشغول ساختن بودند؛ در غرفه سفالگری، خلاقیت رنگ و بوی دیگری داشت و دستان کوچک کودکان، خاک را جان میبخشید و مربیان با لبخند تشویق و والدین با موبایل لحظات را ثبت میکردند.
در غرفه کاردستی، رنگها در نور شب میدرخشیدند و کودکان با قیچی و چسب و مقوا دنیای خیال خود را میساختند و یکی از دخترها با افتخار گفت: «ساختن کاردستی برای من قشنگترین کار دنیاست.» و مادرش در حالی که ذوق در چشمانش داشت، او را بوسید.
در غرفه خلاقیت، آثار ساخته شده روی میز بود و نورافکنها روی آنها میتابید و تماشای نقاشیهای کودکان احساس عجیبی از امید میداد و رنگها و ایدههای کودکانه، پیامی از آینده داشتند که نسلی در راه است که جهان را با تخیل و امید خود زیباتر میکند.
چهرههایی رنگی که نشان از آینده میدهد
در میانه مسیر، غرفه گریم صورت پر از جنبوجوش بود و نور چراغهای کوچک روی آینهها میدرخشید و هنرمندان با دقت و ذوق روی چهره کودکان نقش میزدند؛ پروانهها روی گونهها مینشستند و گلهای صورتی لبخندها را دوچندان میکرد و هر کودک بعد از گریم جلوی آینه میایستاد و با شادی چهره رنگارنگ خود را مشاهده میکرد.
در کنار آن، غرفه عکاسی لحظات را ماندگار میکرد، فلاش دوربینها میدرخشید و خندههای جمعی در فضا پخش میشد و خانوادهها عکسهایی گرفتند که شاید سالها بعد، به یاد شبی تبدیل شود که همه با هم، از صمیم قلب خوشحال بودند.
کارناوال عروسکی؛ قلب تپنده جشن شادی
کارناوال عروسکی یکی از نقاط قوت جشن امشب بود و عروسکهای بزرگ و رنگارنگ با لباسهای شاد و چهرههای خندان در میان جمعیت حرکت میکردند.
کودکان با فریادهای هیجانزده دنبالهروی آنها میشدند، دست در دست عروسکها میگذاشتند و در آغوش آنها عکس میگرفتند و عروسکهای غولپیکر با حرکات موزون، فضای جشن را پر از انرژی میکردند و پدری با لبخند گفت: «این کارناوال فقط برای بچهها نیست، ما بزرگترا هم انگار دوباره بچه شدیم.»
اتاق بازی به سبک هنر؛ جایی برای خیال
در بخش آرامتر جشن، اتاق بازی به سبک هنر مانند جزیرهای آرام در دریای شور و هیجان بود و بچهها با رنگهایی که در اختیار داشتند، رؤیاهای خود را نقاشی میکردند.
یکی ستاره کشیده بود، دیگری خانهای با پنجرههای نورانی و سومی خانوادهای در کنار آسمان پرستاره و مربیان فقط تشویق میکردند و در این فضا، هنر نه آموزش بود و نه رقابت، بلکه فقط لذت خالصی از بیان احساس بود.
بازیهای فکری و تحرکی؛ شوری برای ذهن و بدن
در مرکز محوطه، غرفه بازیهای فکری نورانی و پرهیاهو بود و میزهای چوبی، پازلها، دومینو و بازیهای فکری چیده شده بود، بچهها با تمرکز، تاس میریختند، مکعب میچیدند و با دوستان خود رقابت میکردند و ذهنهای کوچکشان درگیر منطق و تفکر شده بود، اما با لبخند و لذت.
در محوطه روباز نیز بازیهای تحرکی و فیزیکی صحنهای پر از جنبوجوش بود و نورافکنها زمین بازی را روشن کرده بودند و کودکان در میان حلقهها و طنابها میدویدند و والدین از کنارهها تشویقشان میکردند.
جان تازه یک بازی قدیمی در شب زندگی
در مرکز محوطه، بازی مار و پله غولپیکر غوغایی به پا کرده بود و صفحهای رنگارنگ روی زمین پهن شده بود و وقتی کسی به خانه پله میرسید، جمعیت برایش دست میزد و وقتی ماری بزرگ او را پایین میکشید، خندههای بلندی فضا را پر میکرد و این بازی قدیمی، در شب جشن، جان تازهای گرفته بود.
موسیقی؛ زبانی متفاوت برای شادی
هیچ صدایی در جهان نمیتواند بهاندازه صدای خنده کودک و موسیقی شاد، روح انسان را زنده کند و در این شب، گروههای موسیقی کودکانه با اجرای زنده، فضا را به اوج رسانده بودند.
بچهها با ریتم موسیقی دنیای دیگری را تجربه میکردند، والدین دست میزدند و چراغهای رنگی همراه با آهنگ میدرخشیدند و هر بار تشویقهای گرم جمعیت، آسمان شب را پر از انرژی میکرد.
جنگ شادی در دل شب
با نزدیک شدن به ساعت آخر شب، جنگ شادی آغاز شد؛ مجری با انرژی فراوان جمعیت را به وجد آورد، موسیقیها زیباتر شد، نورافکنها چرخیدند و موجی از شادی در میان مردم جریان یافت.
نمایشهای طنز پشت سر هم اجرا شد، تشویقها بیوقفه بود و خندهها از ته دل میآمد و لبخندهای بیقید و شرطی که از دلها برمیآمد، توجهها را به خود جلب میکرد.
همراهی والدین و شبی برای پیوند نسلها
در این شب روشن، چیزی که بیش از همه دل را گرم میکرد، همراهی خانوادهها بود، پدرانی که در بازیها شرکت میکردند، مادرانی که کنار فرزندان خود کاردستی میساختند و پدربزرگها و مادربزرگهایی که با لبخند از دور تماشا میکردند.
این حضور خانوادگی، روح جشن را شکل داده بود و نه فقط جشن کودکان، بلکه جشن همدلی و باهمبودن؛ یکی از مادران زیر لب زمزمه کرد: «ای کاش این شب هیچوقت تموم نمیشد، سالها بود که کنار پسرم اینقدر زیاد نخندیده بودم.»
کودکان، قهرمانان اصلی شبی پرستاره شدند
در هر گوشه، استعدادی شکوفا میشد و این جشن نه فقط محلی برای تفریح، بلکه فرصتی بود برای دیدن استعدادهای نسل آینده و مربیان و داوران جشنواره با دقت کودکان را تشویق میکردند و هر نگاه تحسینآمیز، چراغی در مسیر آینده آنها میافروخت.
این شب ثابت کرد که کودکان اصفهان و ایران، در هر گوشه از دلشان هنرمندی و خلاقیتی دارند که باید فرصت بروز بیابد.
پایان شب و اما آغازی برای امید
در لحظات آخرین جشن، آخرین ترانه پخش شد، همه با هم خواندند، دست در دست، کوچک و بزرگ، کودک و والد و نورهای رنگی برای آخرین بار چرخید و جشن با موجی از شادی به پایان رسید.
در این بین، در دل هرکسی، نوری ماند از جنس امید، تخیل و لبخند و اصفهان در آن شب، شاهد پیوندی عمیق میان هنر، خانواده و شادی بود و این شب ثابت کرد کودکی نه سن است و نه زمان، بلکه احساسی است که میشود با عشق دوباره آن را زنده کرد.
در حاشیه سیوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، محوطه سالن اجلاس اصفهان به شهری کوچک از نور و لبخند تبدیل شد و در دل شب، شادی معنا یافت، تخیل جان گرفت و خانوادهها دوباره باهم یکی شدند.
کودکان نهفقط تماشاگر، بلکه قهرمان بودند، قهرمانانی که با بازی و خنده، یادمان آوردند زندگی زیباتر میشود وقتی با عشق، خانواده و امید همراه باشد.
امشب در گوشهوکنار محوطه، صحنههایی به چشم میخورد که بهسادگی نمیشد از آنها گذشت؛ پدرانی که دست در دست دختران کوچکشان در صف غرفه کاردستی ایستاده بودند، مادرانی که کنار پسرانشان رنگها را روی سفالها پخش میکردند و مادربزرگهایی که با خنده به نوههایشان یاد میدادند چگونه بازی کنند و در این همراهی نسلها، چیزی از جنس عشق جریان داشت؛ عشقی که مرز سن و سال را میشکست و در سایه جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، شکلی تازه از پیوند خانواده و فرهنگ را به نمایش میگذاشت و انگار تمام شهر برای چند ساعت، از شتاب روزمرگی فاصله گرفته بود تا در کنار هم، به لبخند کودکانش جان بدهد.
جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان، سال جاری فراتر از سالن سینما و نمایش فیلمها، به خیابان و زندگی مردم آمده بود و این حضور در میان خانوادهها، همان چیزی بود که روح واقعی جشنواره را معنا میکرد و پیوندی میان خیال سینما و واقعیت زندگی برقرار شد، فیلمها روی پرده روایتگر امید بودند و بیرون از سالن سینماها و در برنامههای جانبی تدارک دیده شده، همین امید در چهره کودکان دیده میشد و والدین در کنار فرزندان خود، نه فقط تماشاگر جشن بودند، بلکه بازیگران آن بودند و در صحنه زندگی، شادی را تمرین میکردند.
در پایان شب، وقتی نورها کم کم خاموش میشدند و صدای موسیقی از دور به گوش میرسید، هنوز لبخند از لب هیچکس نمیرفت، پدرانی که دست در دست کودکان خود داشتند، مادرانی که با تلفن همراه، آخرین عکسهای شب را مرور میکردند و کودکانی که با چشمانی خوابآلود، اما خندان از دروازه خروج میگذشتند، همه در دلشان احساسی مشترک داشتند و این احساس نوایی از زندگی و امید به فردا بود و جشنواره سال جاری فقط جشن فیلم نیست، بلکه جشن زندگی است و اصفهان را در آغوش نور و خنده غرق میکند و نشان میدهد شادی، وقتی در کنار خانواده و در پناه فرهنگ باشد، زیباترین رویایی است که هر روز میتوان آن را از نو ساخت و تحقق بخشید.