آقا نادر به غرب بسیار توجه داشت اما کمتر به اروپا و بیشتر به آمریکا و گمان می‌کنم امروزه دیگر برای همه روشن شده باشد که کاملا حق با او بوده است که سیاستمداران غربی را صهیونیست‌زده می‌دانست.

پردیسان آنلاین، گروه فرهنگ و اندیشه: چهل روز از درگذشت «نادر طالب زاده» فیلمساز، مستند ساز و فعال فرهنگی و رسانه‌ای گذشت. او دبیر کنفرانس بین‌المللی افق نو، دبیر جشنواره فیلم عمار، و از افراد مؤثر در تأسیس شبکه افق و عضو هیئت اندیشه‌ورز این شبکه بود. «طالب‌زاده» دوره کارشناسی ارشد کارگردانی سینما را در دانشگاه «کلمبیا» گذراند و پس از بازگشت به ایران فعالیت هنری خود را در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۵۹ با ساخت فیلم‌های مستند آغاز کرد. از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به تدریس در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و مدیریت مرکز تحقیقات و مطالعات سینمایی در معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره کرد.

به همین بهانه مصطفی رزاق کریمی مستند ساز باسابقه و پرکار ایرانی طی یادداشتی تفصیلی ضمن بیان خاطرات خود از طالب زاده به نقد و بررسی شخصیت و فعالیت‌های فرهنگی او پرداخته است.

در ادامه مشروح متن این نوشتار را که برای انتشار در اختیار پردیسان آنلاین قرار گرفته، می‌خوانیم؛

من با روانشاد آقای «نادر طالب زاده» حدود ۳۰ سال پیش در انجمن فاطمه زهرا (س) آشنا شدم (درباره اسم این انجمن تردید دارم) واسطه آشنایی ما با هم آقای ابراهیم حاتمی کیا شد. قبلاً از او شنیده بودم که نادر از دوستان نزدیک شهید مرتضی آوینی است مدتی پیش از این آشنایی آقا ابراهیم و من سفری به بوسنی هرزگوین رفته بودیم تا در آنجا او فیلم خاکستر سبز را بسازد.

اگر درست به خاطرم باشد پس از بازگشت از این سفر بود که آقا ابراهیم به من خبر داد که در خیابان «بلوار کشاورز» انجمنی تاسیس شده است که فیلمسازان جوان انقلابی و متعهد به اسلام در آنجا گرد هم می‌آیند و هر از گاه هم در آنجا نشست برگزار می‌کنند و یکی از کسانی که در این انجمن عضویت دارد آقای نادر طالب زاده است.

اولین ملاقات من با آقا نادر در آن انجمن اتفاق افتاد – ملاقاتی که سرآغاز دوستیمان شد و از آن پس تا زمان درگذشت او ادامه پیدا یافت. پس از آن نخستین دیدار، من هرگاه فرصت دست می‌داد در جلسات آن انجمن شرکت می‌کردم و با آقا نادر، که اغلب به آنجا می‌آمد، دیدار تازه می‌کردم. در همین ملاقات‌ها هم گاهی با او درباره سینما به گفت‌وگو می‌پرداختم که البته بیشتر مایل بودم در باب فیلم مستند و مستندسازی با هم صحبت کنیم، و به‌طور خاص اینکه فیلمساز مستند موفق کیست و به عبارت دیگر ویژگی‌های فیلم مستند موفق چیست.

سال‌ها بعد (حدود ۱۵ سال پیش) من پروژه ساختن فیلم مستندی از زندگی فیلسوف و متفکر معاصر مرحوم علامه محمد تقی جعفری، را آغاز کردم و پس از حدود یک سال و نیم آن را به پایان رساندم. وقتی فیلم پخش شد آقا نادر تلفن زد و گفت که فیلم را دیده است و بسیار تشویقم کرد و گفت: «عجب فیلمی! این فیلم هم شادم کرد هم به گریه‌ام انداخت. من امیدوارم در فیلم‌های بعدی‌ات هم همین روال و سبک را دنبال کنی و شیوه کارت را تغییر ندهی.»

آقا نادر به غرب بسیار توجه داشت اما کمتر به اروپا و بیشتر به آمریکا. و گمان می‌کنم امروزه دیگر برای همه روشن شده باشد که کاملاً حق با او بوده است که سیاست آمریکا را سیاست جهانی می‌دانست و فکر و فرهنگ سیاسی آمریکا و دولتمردان آمریکایی را صهیونیستی و صهیونیسم زده می‌شمرد مدتی پس از آن من مستند «خاطراتی برای تمام فصول» را ساختم- فیلمی درباره مجروحان شیمیایی جنگ که برای درمان به اتریش اعزام شده بودند، و من در آن زمان در آن کشور اقامت داشتم. آقا نادر که فیلم را دید، دعوتم کرد که برای گفت‌وگو درباره آن در برنامه تلویزیونی «راز»، که خودش کارشناس و مجری آن بود، شرکت کنم. هنگامی که خبر این دعوت را چند تن از دوستانم، که گرایش‌های مختلف سیاسی داشتند شنیدند، تلفنی و حضوری از من خواستند که آن را نپذیرم؛ و پیش‌بینی کردند که این گفت‌وگو به ضرر من تمام خواهد شد، چون آقای طالب زاده اجازه پخش همه حرف‌هایم را نخواهد داد و آن را سانسور خواهد کرد. اما این خیرخواهان و مصلحت بینان خبر نداشتند که من آقای طالب زاده را می‌شناسم و می‌دانم که این وصله‌ها به او نمی‌چسبد. در هر حال به سفارششان اعتنا نکردم و دعوت برنامه را پذیرفتم. یادم می‌آید ماه مبارک رمضان بود.

من در آن برنامه زنده هر چه در دل داشتم و لازم می‌دانستم گفته شود گفتم؛ و حتی قدری هم تند رفتم. گفتم مدیران صدا و سیما برای ساختن سریالی جنگی کلی هزینه می‌کنند و از هیچ تبلیغی هم برای آن کوتاهی نمی‌کنند ولی به فیلمی مستند درباره مجروحان شیمیایی جنگ اهمیت نمی‌دهند و وقعی نمی‌نهند، تا آنجا که حتی حاضر نیستند یک بار هم که شده از این جانبازان که بسیاریشان اکنون از میان ما رفته و شهید شده‌اند قدردانی کنند. آیا هیچ یاد نکردن از این گرامیان در واقع کأن لم یکن گرفتن آنان و بی‌حرمتی به آنها نیست؟ و اعتراضات و انتقادات دیگری از همین دست را بیان کردم.

آقای طالب زاده در تمام مدتی که من این حرف‌ها را می‌گفتم با دقت و توجه گوش می‌داد و حتی گاه از من می‌خواست که موضوع را بیشتر بکاوم و توضیح دهم. در آن برنامه من بسیاری از مطالبی را که شاید در هیچ مجلس رسمی نمی‌شد بیان کرد مطرح کردم. از جمله گفتم که یکبار که حاتمی کیا از من خواست تا فیلمی درباره جنگ تحمیلی بسازم، گفتم این کار از من ساخته نیست، چون من حتی بوی خاک جبهه هم به مشامم نخورده است. بنابراین فیلم ساختن در مورد این جنگ اصلاً کار من نیست. این را من آن وقت به آقای حاتمی کیا گفتم؛ اما چند سال بعد، زمانی که در اتریش برای اولین بار از نزدیک مجروحان و آسیب‌دیدگان شیمیایی را دیدم، دیگر قضیه به کلی برایم فرق کرد و صحنه‌هایی که مشاهده کردم چنان منقلبم کرد که دیدم حالا کاملاً آمادگی دارم که دوربین فیلمبرداری را به دست بگیرم و فضای هولناک و موحش جنگ و دیوسیرتی و ددمنشی دشمن بعثی را که اکنون آن را با گوشت و پوستم احساس می‌کردم از نگاه دوربین در برابر چشم جهانیان بگذارم و جنایت جنگی رژیم وقت عراق را، تا جایی که برایم ممکن است به مردم جهان نشان دهم.

من آن شب تکان‌دهنده را هرگز فراموش نمی‌کنم- شبی که هواپیمای حامل مجروحان شیمیایی در فرودگاه وین به زمین نشست. من اولین فیلمبرداری بودم که وارد هواپیما شدم. و چون چشمم به آن آسیب دیدگان افتاد و صحنه‌های دلخراشی که هرگز از نظرم نخواهد شد، سرتا پایم به لرزه افتاد. بوی ماده ضدعفونی داخل هواپیما چنان تند و نافذ بود که بینی را می‌سوزاند. وارد که شدم یکی از میهمانداران هواپیما را دیدم که وسط مجروحان مثل مجسمه ایستاده و خشکش زده است و صورتش خیس اشک است. اول که اصلاً نمی‌خواستند در هواپیما را باز کنند.

اکیپ من با پروفسور گرهارد فرایلینگر، پزشک مشهور اتریشی که خدمات فراوانی در مداوای مجروحان ما انجام داد و سفیر وقت ایران آقای کیارشی، درون هواپیما بودیم. با دکتر فرایلینگر بالای سر یک مجروح آمدیم و او خواست که روپوش را از روی بیمار بردارند تا ببیند در چه وضعی است. روپوش را که کنار زدند، فرایلینگر دقایقی به دقت به او نگاه کرد. دیدم حالش به‌شدت تغییر کرده است. گفت: اثر گاز خردل است، ولی شدت جراحات به حدی است که نیاز به درمان بسیار پیچیده و مشکلی دارد. بعد نفس بلندی کشید و گفت: بیشتر از این نمی‌توانم حرفی بزنم.

من تمام آن شب رو با مجروحان داخل هواپیما گذراندم. و با تأثر و تأسف تمام شاهد شهید شدن برخیشان بودم. بدن بعضی از آنها به قدری زخم‌های تاول زده داشت که وقتی نگاهم می‌افتاد پشتم می‌لرزید. فردای آن شب آنها را به یکی از بیمارستان‌های وین منتقل کردند و من همان روز یا روز بعد به بیمارستان رفتم. اتاق‌ها مملو از مجروحان شیمیایی بود.

آن روز جوانی بیست و چند ساله را دیدم که در راهروی بیمارستان قدم می‌زد. تا مرا دید جلو آمد و گفت: «آقا اینها مرا بیخود اینجا نگه داشته‌اند. من چیزیم نیست و سالمم. این‌ها برای تبلیغات و پول درآوردن‌شان بعضی از ماها را اینجا بستری کرده‌اند. از شما خواهش می‌کنم از دکتر بخواهید مرخصم کند.» من که ابداً از حال و وضع‌اش خبر نداشتم و در سر تا پایش هم اثری از جراحت خاصی نمی‌دیدم، از دکتر فرایلینگر پرسیدم برای چه او را در بیمارستان نگه داشته‌اند. فرایلینگر نگاهی به من کرد و گفت: «تا یک هفته صبر کنید معلوم خواهد شد چرا مرخصش نمی‌کنیم.» حدود ۱۰ روز بعد از بیمارستان با من تماس گرفتند و خواستند به آنجا بروم.

رفتم، لباس ویژه به من پوشاندند و به اتاقی راهنمایی‌ام کردند که در آن همان جوان که می‌خواست مرخصش کنند روی تخت خوابیده بود. با دیدنش شوکه شدم. یک جای سالم در بدنش شدیده نمی‌شد، و در واقع کل بدنش از هم پاشیده و متلاشی بود. نفسش هم به دشواری برمی‌آمد. نزدیکش رفتم و متوجه شدم زیر لب دارد با خودش حرف می‌زند. پرستار پرسید چه می‌گوید و خواست برایش ترجمه کنم. از مردم خوزستان و عرب زبان بود. چیزی به زحمت زیر لب می‌گفت. کلماتش نامفهوم بود و خوب نمی‌توانستم آنها را بشنوم. گوشم را نزدیک دهانش بردم و شنیدم که مرتب نام امام را تکرار می‌کند. بعد آب خواست. از دکتر فرایلینگر که کنارم ایستاده بود و متفکر به او نگاه می‌کرد، پرسیدم، گفت مانعی ندارد. قاشق کوچکی آب به او نوشاندم. به محض آنکه آب را نوشید بدنش چند تکان سخت خورد و بعد بی‌حرکت ماند. نگاه کردم دیدم تمام کرده است.

من این را و چند واقعه تکان‌دهنده دیگر نظیر این را در آن برنامه نقل کردم. بعد هم چنانکه گفتم سخت به صدا و سیما تاختم که این چه رسانه مردمی است که یک بار هم از جانبازان فیلم «خاطراتی برای تمام فصول» دعوت نکرده است که در برنامه‌ای زنده از مسائل و مشکلات خود بگویند و درد خود را به گوش مسئولان کشور برسانند. چرا یکبار وظیفه خود نشمرده که از این ایثارگران گمنام تجلیل به عمل آورد! این واقعاً درد آور است و بعد از شدت ناراحتی اختیار از کف دادم…

اینها را که می‌گفتم آقا نادر که تهمت می‌زدند سانسورچی است و به چیزی جز مسائل مربوط به صهیونیسم اهمیت نمی‌دهد، در سکوت کامل گوش می‌داد و حتی یک کلمه هم اعتراض نکرد و برنامه را قطع نکرد. فقط وقتی که از استودیوی ضبط بیرون می‌آمدیم، گفت: «کریمی حرف‌های سنگینی زدی» و من گفتم: شما از من خواستی در برنامه‌تان شرکت کنم و آن چه در دل دارم بگویم، من هم گفتم.

هفته‌ای پس از پخش برنامه، نادر با دفترم (دگا فیلم) تماس گرفت و گفت برنامه‌ات خیلی بیننده داشت. در این چند سالی که مجموعه «راز» پخش می‌شود ما گفت‌وگویی نداشتیم که این همه از آن استقبال شده باشد و پیشنهاد کرد در برنامه دیگری از این مجموعه شرکت کنم و درباره معماری و ساخت‌وسازهای جدید شهر مکه سخن بگویم؛ چون من قبلاً در ضمن صحبت‌هایم با او گفته بودم که در این باره حرف‌های بسیاری برای گفتن دارم و اطلاعات دقیق و فراوانی در مورد برج‌ها و بناهای مرتفعی که اطراف مسجد النبی ساخته‌اند به دست آورده‌ام و نقشه خائنانه‌ای که طرح‌ریزی و اجرا شده است به قصد آنکه از رفعت و عظمت قبله مسلمانان بکاهند و همچنین بعضی مسائل دیگر مربوط به آن. که عذر آوردم و گفتم: نادر جان، همان یک باری که به برنامه‌تان آمدم برای هفت پشتتان کافی است دوباره آمدنم اصلاً به مصلحت شما نیست و منصرفش کردم.

آقا نادر آپارتمان متوسطی در محله سعادت آباد تهران داشت. جالب است بدانید که در اتاق بالنسبه کوچکش یک موتور سیکلت متعلق به جنگ جهانی دوم بود، که نمی‌دانم از کجای اروپا یا جای دیگر آن را پیدا و تهیه کرده و با خود به ایران آورده بود. عاشق موتورسیکلت بود. و من گاهی عکس‌هایی از مدل‌های مختلف موتور سیکلت برایش می‌فرستادم. مثل موتور هم کار می‌کرد. نادر بسیار فعال و پرکار بود. شبکه تلویزیونی «افق» و سازمان سینمایی «اوج» به همت او راه‌اندازی شد. اما به‌رغم آن که وجودی تا این حد در عرصه رسانه پرثمر و با برکت داشت و به جهاد دفاعی و فرهنگی انقلاب اسلامی مدد بسیار می‌رساند، مع الأسف باز کسانی از سر غرض نسبت به او بد خواهی می‌کردند و تهمت و افتراء به او می‌بستند. و جالب آنکه همان کسانی که پشت سرش بد می‌گفتند و حتی دوستانش را هم- از جمله من- از افترازدن‌ها و بدگویی‌های‌شان بی‌نصیب نمی‌گذاشتند، در حضورش کرنش می‌کردند و تمجید و تکریمش می‌کردند و حاضر بودند در برابرش تا کمر خم شوند!

من تمام آن شب رو با مجروحان داخل هواپیما گذراندم. و با تأثر و تأسف تمام شاهد شهید شدن برخیشان بودم. بدن بعضی از آنها به قدری زخم‌های تاول زده داشت که وقتی نگاهم می‌افتاد پشتم می‌لرزید. فردای آن شب آنها را به یکی از بیمارستان‌های وین منتقل کردند و من همان روز یا روز بعد به بیمارستان رفتم. اتاق‌ها مملو از مجروحان شیمیایی بود گذشته از دامنه وسیع اطلاعات در سیاست و اوضاع جهان، آقا نادر تحصیلات سینمایی خوب و مرتبی داشت. سال‌ها در آمریکا درس خوانده و مدرک خود را در رشته فیلم‌سازی از دانشگاه کلمبیا گرفته بود. از خانواده مرفهی هم بود. با آنکه در سال‌های اوایل انقلاب اموال خانواده‌اش را مصادره کرده بودند، از میان جان و بن دندان به انقلاب باور داشت و خود را متعهد و وفادار به آرمان‌های آن می‌دانست.

قبلاً اشاره کردم که او و گرامی یاد شهید آوینی از دوستان نزدیک و صمیمی یکدیگر بودند. آقا نادر به معنی واقعی کلمه شیفته شهید آوینی بود و از همین جا پیداست که تا چه اندازه از جفاهایی که در حق آوینی روا داشته می‌شد تأسف می‌خورد و ناراحت می‌شد. شهید آوینی را هم آماج تهمت‌ها کرده بودند. درباره او هم شایعه‌سازی می‌کردند. مثلاً می‌گفتند معتاد به مواد مخدر است! آقا نادر به کسانی گفته بود که بعد از جنگ آوینی را حتی به تلویزیون راه نمی‌دادند! همان‌طور که گفتم، درباره خود آقا نادر هم حرف‌های بی‌ربط کم نمی‌زدند که هرگز نخواست که هیچ حرفی از آن به میان آورد و شکایت سر دهد.

می‌گفتند گرین کارت «آمریکا» را دارد که نداشت. دولت آمریکا این اواخر حتی به او ویزا نمی‌داد. آمریکایی‌ها او را تحریم کرده بودند، چون می‌دانستند ضد صهیونیسم است و فعالیت‌های رسانه‌ای بسیاری بر ضد دولت صهیونی دارد و از این بابت دردسرهایی هم برایش درست کردند.

آقا نادر با بعضی فیلمسازان و مستندسازان آمریکایی روابط صمیمانه‌ای داشت که هم خودشان و هم آثارشان از مهم‌ترین منابع خبری و اطلاع‌گیری نادر به شمار می‌آمدند، از جمله درباره جنایت‌ها و خیانت‌های اسرائیل. او در این باب اطلاعات مهم بسیاری هم از متن دنیای سیاست و هم از گوشه و کنارهای آن به دست آورده بود. گاهی که در این موضوع باهم حرف می‌زدیم، من به شوخی و البته بیشتر از سر تحسین به او می‌گفتم: «آقا نادر تو با این اطلاعاتت واقعاً نادری!» من هم گاهی به مناسبت مطالبی درباره گزارش‌های خبریِ خلافِ واقع منابع خبری صهیونی در اروپا در مورد انقلاب و نظام برخاسته از آن برایش نقل می‌کردم، که برخی از آنها را هم خودم شاهدش بودم؛ مثلاً سیاست‌های خبری مزورانه‌شان در انعکاس دادن اخبار جنگ ایران و عراق و دروغ پراکنی‌هایشان درباره آن. و این را هم اشاره کنم که خیلی از آدم‌های صاحب نظر و مطلع در سیاست در غرب، و به‌ویژه در اتریش، مخالف دولت صهیونیستی‌اند، ولی جرأت مخالفت ندارند، چون می‌دانند مخالفت علنی با اسرائیل برایشان بسیار گران تمام خواهد شد.

حالا بد نیست در اینجا خاطره برایتان نقل کنم. من در اتریش که بودم یک وقت خواستم فیلم مستندی درباره زندگی و آثار نقاش مشهور یهودی «کایمویچ» با عنوان «پاییز مسموم» بسازم. پروژه آن را با بعضی همکاران اتریشی و ایتالیایی‌ام در میان گذاشتم، پذیرفتند و مقدمات کار فراهم شد. کار را آغاز کردیم و قرار شد گفت‌وگویی با نقاش در قهوه‌خانه کوچکی در یکی از محلات قدیمی وین ترتیب دهیم. اما یکی دو روز مانده به روزی که قرار بود مصاحبه انجام شود دو نفر یهودی اتریشی خبر دادند که می‌خواهند با ما ملاقات کنند. تعجب کردیم که این اشخاص که نمیشناسیمشان چه کاری ممکن است با ما داشته باشند. باری، آمدند و بعد از قدری مقدمه‌چینی حرف‌هایی زدند که خلاصه‌اش این بود که فیلمی که شما می‌خواهید بسازید در واقع به کل یهودیان ارتباط دارد و نه‌فقط به یکی از هنرمندان‌شان. و یقیناً هم اطلاع دارید که ملت یهود ملتی ستم دیده و مظلوم‌اند و در تاریخ ظلم‌های زیادی در حقشان شده است؛ و امروز هم وضع همان است و همچنان در حق ما ستم می‌شود و دنیا حاضر نیست دست از ستم رساندن به یهودیان بردارد.

و خلاصه، کلی آه و ناله و شکایت از روزگار دیروز و امروزشان که چه قدر مصیبت تحمل کرده‌اند و می‌کنند و از این دست سوز و بریز کردن‌ها- چیزی که ما در فارسی می‌گوییم «ننه من غریبم در آوردن» و در آلمانی به این آدم‌ها می‌گویند wehleidig. ولی به همین مقدار اکتفا نکردند و در واقع این حرف‌ها حاشیه‌ای بود، و رفتند سر اصل مطلب و بی‌هیچ رودربایستی از ما خواستند که «حقوق»‌شان را در نظر بگیریم و با آنها همدلی و همراهی نشان دهیم. و ضمناً در پرده به ما یادآوری و در واقع تهدید، کردند که از قدرت آنها در این کشور (اتریش) و در همه اروپا خبر دارند و می‌دانند که یهودیان و دولتشان در سیاست جهانی چه نقش تعیین کننده‌ای دارند. سر آخر هم با اشاره به تمثیلی حالیمان کردند که اگر فیلم را آن‌طور که آنها می‌خواهند نسازیم سرمان را زیر آب خواهند کرد!

حالا شما می‌توانید خوب تصور کنید که این قوم چطور همه چیز را در کنترل خود داشتند که حتی از یک مستند ساده درباره یک نقاشی یهودی، که هیچ ربطی به سیاست نداشت، نمی‌گذشتند بعد از این ملاقات، همکاران اروپایی من در آن پروژه چنان ترسیدند که همان جا کار را رها کردند؛ و من هم که دیدم حالا قضیه صورت دیگری پیدا کرده و پروژه تحمیلی شده است و صهیونیسم باید بر آن نظارت داشته باشد، از ساختن فیلم منصرف شدم و کار را کنار نهادم. تهدیدات ضمنی این دو به قدری در آن همکار اتریشی من اثر داشت که پاک خودش را باخت و بعد از رفتن آنها به من گفت: تمام شد! بدبخت شدیم! عجب غلطی کردیم سراغ این کار رفتیم»! حالا شما ببینید که تا چه اندازه غربی‌ها از این قوم در هراس‌اند! – قوم غاصبی که چنان قدرت و نفوذی در عرصه سیاست جهانی به دست آورده که می‌خواهد همه دنیا را بر گردِ کاکل سیاست تجاوزگرانه خود به چرخاند.

مقصود آنکه آقای طالب‌زاده اگر به مسأله صهیونیسم توجه خاص نشان می‌داد به خاطر این بود که از اهمیت قضیه به خوبی خبر داشت و می‌دانست نژادپرستان یهود تا چه اندازه در دنیا نفوذ و قدرت دارند.

مطلب دیگری که لازم می‌دانم در اینجا گفته شود اینکه آقا نادر منتقد سینمایی خوبی بود و زبان سینما و تصویر را خوب می‌دانست و در باب تئوری‌های سینما مطالعات کافی داشت. از همان چند باری که درباره سینمای امروز ایران اظهارنظر کرده است می‌توان دانست که در کار نقد صاحب نظر بوده است. با آن که چند فیلم آقایان پردیسان آنلاینجویی و کیمیایی را می‌پسندید و کارهای آقای کیارستمی را رویهم تأیید می‌کرد، اما چنانکه گفتم به‌طور کلی نظر مساعدی نسبت به سینمای ایران نداشت و در واقع آن را بحران زده می‌دانست.

با همه اینها، به نظر من آقا نادر در عرصه کارگردانی و فیلمسازی چندان توفیقی نداشت و مثلاً موفقیتی که شهید آوینی در کار مستندسازی به دست آورده هرگز به دست نیاورد. این را با تمام احترامی که برای او و کارهای او قایلم می‌گویم و می‌دانم که اگر این را به او می‌گفتم انکار نمی‌کرد، چون به نظرم حقیقت را از هر چیز دیگر بیشتر دوست می‌داشت. او چند مستند حماسی / جنگی ساخته که باید گفت در هیچ کدامشان به انسجام ساخت و سامان درست و مطلوبی دست پیدا نکرده است. به گمان من، دلیل این عدم توفیق آن است که مشغله‌های فراوان او فرصت و مجال نمی‌داد تا در یک کار خاص مثلاً کارگردانی، تمرکز کند و خود را وقف همان یک کار کند.

البته این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که سینمای مستند حماسی نمونه‌های خوبِ فراوان دارد. در این ژانر سینمایی موفق عمل کردن کار بسیار دشواری است؛ چون برای کارکردن در این زمینه باید جنبه‌های مختلفی را در نظر گرفت و مهم‌ترین به اینکه فیلم حماسی باید در بیننده شور ایجاد کند- چیزی که امروز آن را در عداد کارهای تبلیغاتی به شمار می‌آورند. اما اگر فیلم مستندِ تبلیغی پخته و هنرمندانه و غیر شعاری ساخته شود، اثری ارزشمند و طبعاً تاثیرگذار است و با فیلم تبلیغاتی معنی متداول آن تفاوت فاحش دارد. چنانکه فیلم‌های تبلیغی مهم و اثرگذاری در این ژانر ساخته شده است که شهرت جهانی دارد و عیار هنریشان هم به هیچ وجه نازل نیست.

ویژگی مهم دیگر مستند حماسی «زمان» است. یعنی فیلم باید در وقت و زمان خود ساخته شود؛ زیرا با گذشت زمان و از دست رفتن آن نگاه‌ها و دیدگاه‌ها هم بناگزیر تغییر می‌کند. به‌عنوان مثال، در زمان جنگ بوسنی هرزگوین فیلم‌های حماسی بسیار خوبی امکان داشت درباره آن ساخته شود، که متاسفانه فرصت از دست رفت. زمانی که این جنگ درگیر بود، اگر فیلم مستند حماسی در موردش ساخته می‌شد، می‌شد گفت که کار به موقع و در وقت و زمان خود انجام پذیرفته است. در هر حال، تصور این است که فیلم تبلیغی ساختن کار مهمی است و نباید آن را دست‌کم گرفت. خود روانشاد آقای طالب زاده هم اعتقاد داشت که یکی از مهم‌ترین کارهای ما باید دفاع تبلیغی و رسانه‌ای از انقلاب ایران و خنثی کردن تبلیغات سوء دشمنان آن باشد. برای همین هم از من می‌خواست در این زمینه بیشتر فعالیت کنم. می‌گفت: «تو «های برید» و دو فرهنگه‌ای؛ و بنابر این خیلی می‌توانی در این زمینه کمک برسانی و خیلی بیشتر از اینها باید کار کنی.»

آقا نادر به غرب بسیار توجه داشت اما کمتر به اروپا و بیشتر به آمریکا. و گمان می‌کنم امروزه دیگر برای همه روشن شده باشد که کاملاً حق با او بوده است که سیاست آمریکا را سیاست جهانی می‌دانست و فکر و فرهنگ سیاسی آمریکا و دولتمردان آمریکایی را صهیونیستی و صهیونیسم زده می‌شمرد. در این باره او می‌توانست ساعت‌ها سخن بگوید و دلایل و شواهد فراوان برای اثبات گفته‌هایش بیاورد.

مساله دیگری که مهم است بر آن تاکید کنم اینکه او توجه بسیاری به کار آن دسته از فیلمسازان جوان و نو تجربه ما نشان می‌داد که درباره جنگ سوریه و مدافعان حرم فیلم مستند می‌ساختند. این فیلم‌ها برایش اهمیت زیادی داشت. البته به نظر من- که اگر حمل بر خودستایی نشود، می‌توانم گفت نظری تخصصی است- فیلم‌های مستندی که در این زمینه ساخته شده اغلب خوب و قوی از کار در نیامده است.

من گمان می‌کنم حدود صد و چهل و اندی فیلم مستند در این موضوع دیده‌ام و باید بگویم بیشتر آنها فقط جنبه گزارشی و خبری دارد و فیلمسازان‌شان دیدگاه و روایتی خاص خود نداشته‌اند، یا نتوانسته‌اند عرضه کنند. در واقع فیلم‌هایی آرشیوی‌اند که البته برای آرشیو و بایگانی کردن مفیدند، ولی فقط روگرفتی ساده از وقایع‌اند و قدرت وقایع و پیامشان- که در حقیقت پیام فیلمساز است در آنها دیده نمی‌شود. در یکی از جشنواره‌ها که آقایان حاتمی کیا، رضا داد، من و چند تن دیگر به‌عنوان داور انتخاب شده بودیم، از بیش از هفتاد و چهار فیلم، فقط ۳ یا ۴ تای آنها انتخاب شدند و جایزه گرفتند.

البته باید خاطرنشان کنم که تمام این مستندها، از دیدگاه دیگر بی‌استثنا با ارزش شمرده می‌شود و سازندگانشان شایسته تقدیرند؛ زیرا همه‌شان دربردارنده اطلاعات ذی قیمتی در باب جنگ سوریه و مدافعان حرم و داعش و به‌طور کلی، مسائل مربوط به تاریخ معاصر ایران و خاورمیانه، و بلکه سراسر جهان، است. به‌ویژه که سازندگان بعضی از آنها برای ساختن فیلم‌شان تا پای جان هم رفته‌اند. برای نمونه باید از فیلم «پل» ساخته آقای امیرحسین نوروزی، یاد کنم که در ۱۰ متری سنگر داعش فیلمبرداری شده و کارگردان ترکش خمپاره هم خورده است. اتفاقاً «پل» از جنبه هنری هم فیلم موفقی است و از معدود فیلم‌های مستند جنگ است که می‌تواند الگویی برای فیلمسازانی باشد که تازه پا به میدان مستند حماسی ساختن نهاداند.

خیلی از آدم‌های صاحب نظر و مطلع در سیاست در غرب، و به‌ویژه در اتریش، مخالف دولت صهیونیستی‌اند، ولی جرأت مخالفت ندارند، چون می‌دانند مخالفت علنی با اسرائیل برایشان بسیار گران تمام خواهد شد تمام این فیلم‌ها را آقا نادر آرشیو کرده است. اما هیچ کدام از آنها را به عذر آنکه ضعیف ساخته شده است کنار ننهاد و همه را بی‌استثنا در آرشیو خود نگه داشته است. و این یکی از برکات همت ستودنی اوست که چنین ثروت هنگفت فرهنگی از خود باقی نهاده- آرشیوی که فیلمسازان آینده ما- اعم از مستندساز و غیر مستندساز- می‌توانند بهره‌های فراوان از آن بگیرند.

و اینک در پایان این بحث بی‌مناسبت نیست که از یکی از شاهکارهای فیلم مستند حماسی در ایران یاد کنم که آقا نادر آن را بسیار دوست می‌داشت و می‌گفت چندین و چند بار آن را دیده و بسیار از آن آموخته است. این فیلم «شهری در آسمان» نام دارد، ساخته زنده یاد شهید آوینی درباره خرمشهر پس از آزادی و تلاش و فداکاری رزمندگان ما در راه آزادی آن. ما با آقا نادر درباره این فیلم صحبت‌ها داشتیم. «شهری در آسمان» فیلمی است که باید جداگانه درباره‌اش سخن بگویم و اکنون جای پرداختن به آن نیست. شهید آوینی واقعاً نگاه و تفکری خاص خود داشت. در فیلم‌هایی که اون ساخته صحنه‌هایی است که حاکی و ناشی از ذوق و هنر کم مانند او در ساختن فیلم مستند است.

یک نمونه‌اش صحنه‌ای است در یکی از مستندهایش که چند رزمنده را نشان می‌دهد که مشغول کندن خاک ریزند. دوربین از آنها قدری بیش از حد معمول فاصله گرفته و ثابت است. جنگاوران خاک را می‌کنند و ناگهان می‌بینیم درون آن چیزی می‌کاوند و می‌یابند؛ همه به دورِ آن جمع می‌شوند؛ بیرونش می‌آورند هر کدام به نوبت در آغوشش می‌گیرند: این پیکر یک شهید است. اما دوربین احساساتی نمی‌شود و از جایش تکان نمی‌خورد و جلو نمی‌رود؛ همچنان سر جای خود می‌ماند و فاصله خود را حفظ می‌کند. صحنه‌ای است بسیار موثر و تکان دهنده. فیلم‌ساز با همین صحنه القا می‌کند که رزمنده‌ها تا چه اندازه مقاوم و نستوه و استوارند، و به‌رغم همه مصیبت‌ها و مشکلاتی که جنگ به بار آورده است همچنان پایدار و ثابت قدم‌اند و به قول امام تا آخر ایستاده‌اند.

باری، آفتاب عمر بر آقا نادر زود غروب کرد. ما مثل او کم داریم. نمی‌خواهم بگویم که در کارش هیچ اشتباه نداشت، چه کسی است که بتوان درباره‌اش چنین ادعایی کرد. او مثل همه ما گاه اشتباه می‌کرد. اما یک چیز در مورد او جای انکار ندارد و آن تعهد انقلابی – اسلامی او در فکر و عمل است. این را هیچ کس نمی‌تواند منکر شود.من یقین دارم هر کس که با نادر معاشرت بوده یا حتی فقط چند بار او را دیده است متوجه تعهد انقلابی او و توانایی بالایی که برای عمل به آن داشته، شده است.

آقا نادر حقیقتاً دلسوز انقلاب بود، برای همین چرخ کارهایش بر محور سیاست می‌گردید. ولی باید توجه داشت که این قضیه یک روی دیگر هم دارد: وقتی هنرمند سینماگر بکل سیاسی شود و به سیاست بپردازد، قهراً از هنر خود فاصله خواهد گرفت. این ناگزیر است. (البته این حکم مانند هر حکم دیگر استثناهایی دارد.)

آقا نادر به ندرت از بیماری‌اش چیزی می‌گفت. دوست نداشت در این باره با کسی صحبت کند. اهل نک و نال کردن و گله سر دادن نبود. به جای این حرف‌ها دوست داشت از کارهای ناتمام‌اش بگوید که می‌خواست به سرانجام‌شان برساند. می‌گفت: کارهای زیادی دارد که ناتمام مانده. و دریغا که عمرش به اتمام آنها وفا نکرد.

من با آنکه در این اواخر دوست می‌داشتم بیشتر او را ببینم کمتر این توفیق را می‌یافتم. و اکنون که از دیدارش محرومم، چه کنم اگر یاد و خاطره دوستی‌اش را مغتنم نشمارم. روانش شاد و یادش گرامی باد.