پردیسان آنلاین | دو هفته قبل ۵ سهمیه حضور در دیدار بیت رهبری برای مجموعه ای ۳۰۰ نفری از مبلغان ارسال شد که به لطف خدا یکی از این سهمیه ها به بنده پیشنهاد شد.
وقتی مسئول مربوطه گفت اسم شما را هم بنویسم؟ تنها چیزی که می شد گفت این بود که «نیکی و پرسش؟»
اولین باری که توفیق حضور در بیت رهبری را داشتم مربوط به سال اول طلبگی مان یعنی سال ۷۴ بود و اتفاقا آن دیدار هم مربوط بود به دیدار پیش از محرم طلاب و مبلغان و چه خاطره شیرینی از آن دیدار برایم باقی ماند.
خدا رحمت کند مرحوم کوثری را که مداح پیش از صحبت در آن جلسه بود که با آن صدای دلنشین «السلام علی رحمت الله الواسعه» را سر داد و امسال پس از حدود ۲۸ سال مجدد توفیق شد در این فرصت خدمت آقا برسیم.
صبح با چه مصیبتی اسنپ گرفتم تا طبق دستور رأس ۴:۳۰ در محل قرار باشم و البته با چند دقیقه تاخیر رسیدم اما خبری از اتوبوس ها نبود.
در تاریکی هوا و در جمع دوستان به نقل خاطرات طلبگی از جمله مصاحبه های امتحان خارج یا مصاحبه منبر دفتر تبلیغات و مصاحبه تلبس معاونت تهذیب حوزه پرداختیم و کلی به این تلخی ها خندیدیم. خداوند از سر تقصیر برخی از این مصاحبه گران بگذرد.
اتوبوس ها تقریباً با یک ساعت تاخیر رسیدند و جالب اینکه این حجم از تاخیر آن قدر طبیعی بود که از احدی اعتراضی نشنیدم “کاملا علی المبنا” و منطبق بر روال حاکم در ایران.
حوالی ساعت ۸:۳۰ به خیابان فلسطین رسیدیم و در کوچه منتهی به بیت در صف متراکمی جای گرفتیم به امید ورود هرچه سریعتر به محضر نائب الامام.
در جمعیت فضلا و روحانیون موجود، برخی دوستان قدیمی را دیدم و متوجه حضور برخی اساتید و مجتهدین محترم نیز شدم که این انتظار نسبتا طولانی را با صبر و حوصله تحمل می کردند اما عده ای روحانیون آشنا هم بودند که سلانه سلانه از کنار این جمعیتِ منتظر عبور می کردند و به سمت جلوی صف می رفتند. هرچه باشد مانند ما در زمره «اصاغر الطلاب» نبودند بلکه به اصطلاح جزو «سلبریتی العلماء» محسوب می شدند.
راستش را بخواهید از ته دل دوست داشتم که یکی از محافظان بیت در ابتدای صف به این افراد بگوید «آقا بفرما ته صف» تا جمعیتی که نیم ساعت زیر آفتاب در صف معطل بود ته دلشان غَنج برود اما نشد؛ حالا با معمرین و پا به سن گذاشتهها کاری ندارم اما این رفتارها از جوانهای خودخاص پندار واقعاً تاسف بار است. البته خیلی تلاش کردم که در ذهنم برای این حرکت توجیهی بسازم اما احساس کردم گوشم در حال دراز شدن است. بگذریم.
در صف انتظار چیزی که جلب توجه می کرد عبور برخی خانم های شل حجاب و بعضا کشف حجاب از کنار انبوهی از نیروهای نظامی و روحانیون بود که در نوع خودش جالب توجه بود. برخی تذکرات محترمانه ای می دادند اما اکثرا سکوت بود. در آن لحظات آزادی عمل و تخلف از قانون در جمهوری اسلامی به شدت خودنمایی می کرد.
در این مدت کسی شعاری نمیداد و به ندرت صدایی برای گرفتن صلوات بلند می شد گویا افراد ملاحظه همسایه ها را می کردند تنها صدای شیخ میان سالی که با دوبیتی هایش از جمعیت صلوات میگرفت سکوت فضا را می شکست.
دوبیتی هایی که مصرع آخر همه شان «سید علی حسینی خامنهای» بود. دوبیتی اولی که از شیخ شنیدم از حدود ۲۰ متر عقبتر به گوش رسید و بعدی پشت سر خودم بود.
به شوخی برگشتم گفتم که حاج آقا! صلوات قبلی را ۲۰ متر عقبتر گرفتی قطعاً این حجم از جلو آمدن قانونی نبوده اگر قرار باشد با دو بیت بیست متر پیشروی کنی ما هم غزل های زیادی حفظیم. شیخ خوش صدا هم رو به اطرافیان که در حال خنده بودند گفت «بیا این هم مزد شعرخواندن ما».
در صف گاهی با دوستان صحبت میکردم و گاهی «خسی در میقات» جلال آل احمد را میخواندم با نقدهایش به دیانت عوام و تعریضاتش به روحانیون همراهش در کاروان حج.
گفتم امروز که توفیق دوری از گوشی موبایل رفیق شده فرصت خوبی است که این کتاب را بالاخره تمام کنم هرچند در گیت بازرسی اصلی سربازِ کمی تا قسمتی جدی کتاب را برداشت و در قفسه گذاشت تا برگشت آیا بتوانم پس بگیرم یا نتوانم.
خوش خوشان به داخل بیت رفتیم و در ابتدا در سرویس بهداشتی ورودی تجدید وضویی کردیم. دستشویی رفتن با عبا و قبا قطعا یکی از مصیبت های طلبگی است که البته آنجا بلا فراگیر بود و قابل تحمل. جمعی از علما در صف انتظار جلوی کابین های محدود به نقل خاطرات مرتبط با تجدید وضو مشغول بودند.
فی المثل پیرمرد کناری از مرحوم ستوده می گفت که از صبح که به درس می آمد با همان وضوی منزل نماز ظهر را می خواند و….بهر حال همه اینها حاکی از حال خوش افراد بود و چقدر همین حکایات دوست داشتنی بود. وضعیت سرویس بهداشتی البته تعریفی نداشت. یاد محمد یحیی افتادم که دو هفته پیش در مسیر شمال بعد از استفاده از یک سرویس بهداشتی گفت «بابا! عالی بود می تونم ۱۰ از ۱۰ بهش بدم». بر اساس این مبنا سرویس بهداشتی بیت حداکثر ۶ از ۱۰ می گرفت.
به سرعت بازرسی های چندگانه را پشت سر گذاشتیم و کفش و نعلین و صندل ها تحویل کفشداری نیمه سنتی شد و با سرعت وارد حسینیه شدیم. دوستانی سپاهی با شیر و کیک پذیرایی می کردند و جمعیت را به داخل شبستان اصلی راهنمائی می کردند.
وقتی وارد شدم حدودا ساعت یک ربع به ۱۰ بود. حسینیه تقریبا پر شده بود و باید به سرعت نقطه ای سوق الجیشی را می یافتم که هم امکان رویت جمال آقا را در خلال صحبت داشته باشم و هم در این میان لگدکوب عاشقان ولایت نشوم. نمی دانم اسم افرادی مثل من صورتی است یا خاکستری ولی بهر حال نه جزو مدعیان صف اول هستیم نه چیده شده های آخر مجلس. موقتا در گوشه ای نشستم «لعل الله یحدث بعد ذلک امرا»
چند نفر از گوشه و کنار مشغول خواندن اشعار یا سر دادن شعار بودند که از این میان شیخ دوبیتی را شناختم که با لحن زورخانه ای عباس شیرخدا همان ابیات سابق الذکر را می خواند و از جمعیت صلوات زوری می ستاند. تحمل این همه سرو صدا آسان نبود ولی باید تحمل می کردیم تا انتظار به پایان برسد. “انتظار با اعمال شاقه”.
در همین گیرو دار از صدای جمعیت فهمیدم آقا وارد شدند. جمعیت به سمت جلو هجوم آورد و در وسط حسینیه جا برای فرصت طلبانی مثل من فراهم شد در نقطه ای مناسب جاگیر شده، مشغول تکرار شعار جمعیت شدم و البته کماکان انبوه جمعیت مانع زیارت جمال آقا بود.
کمی که جمعیت از سر و کول هم پایین آمدند جمال حجت موجه ما با آن قامت رشید رویت شد با همان نورانیت و ابهت؛ اگر از این آخوندهای سوپر انقلابی بودم شعری که سعدی ۸ قرن قبل برای آقا سروده بود را فریاد می زدم که :
این که تو داری قیامت است نه قامت // وین نه تبسم که معجز است و کرامت
هر که نظر بر رخ چون قمرت کرد // سینه سپر کرد پیش تیر ملامت
اما نبودم و به همان «این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده» که بنظرم صادقانه ترین شعار جمع بود اکتفا کردم. از جایی که من نشسته بودم و خیلی هم رضایت بخش بود -چون بین دوزانو و چارزانو نشستن مختار بودم – تریبون دیده نمی شد در نتیجه قاری را ندیدم اما خوب خواند بخصوص که بی دلیل ته تلاوت چیزی از قصار الصور را ضمیمه نکرد.
بعد هم مداحی که ندیدم که بود و صدایش هم آشنا نبود شعر نابی خواند که تقریبا در تمام مدت مداحی جمعیت اشک می ریخت. واقعا انتخاب شعر و اجرای بی حاشیه اش قابل ستایش بود و ۹ از ۱۰ حلالش بود.
بعد آیت الله اعرافی پشت تریبون رفت و حدودا ۱۵ دقیقه متنی را خواند که تقریبا توقع می رفت خوانده شود بی هیچ نکته متفاوت و غیر متوقَع اما لازم. بقول بچه ها «همان همیشگی».
تنها نکته قابل توجه درخواست ملاقات سالیانه طلاب با آقا بود که جمعیت بابتش تکبیر گفت و بعم هم یکی شعار داد «ای رهبر آزاده – دیدار سالیانه» جمعیت هم همراهی کردند. من البته خوشم نیامد. در برابر آقا نباید شعارهای سبک سر داد لااقل دستی به سرو گوش ردیف و قافیه باید کشید مثلا « ای رهبر فرزانه – دیدار سالیانه» بگذریم.
آقا که شروع به صحبت کردند نشاط از چهره و کلام آقا می بارید و چقدر این امر خوشایند بود که در همان ابتدا حضور در جمعی که از بزرگواری خود آنان را «محترم و معزز» خواندند را «خیلی شیرین و لذّتبخش» بدانند.
صحبت، بی مقدمه و حاشیه رفت سر اصل مطلب «تبلیغ». تقریبا همه صحبت یک ساعته آقا طبق معمول روان و جذاب و قابل توجه بود و به گمانم سرحال ترین صحبت آقا بعد از دوران نحس کرونایی بود که قیافه و صدای آقا نشانی از خستگی نداشت. اما در این میان من مبهوت این مخاطب شناسی و تناسب کلام با جنس مخاطبان بودم. نمی دانم در جهان اسلام چند عالم را می توان یافت که در این سن تا این حد در برابر تنوع مخاطبان از تفاوت و تناسب گفتار و همخوانی واژگان بهره ببرد.
مثلا تنها در چنین دیدارهایی آقا بجای تعبیر «خدای نکرده» از «لاسمح الله» بهره می برد و یا برای شوخی با مخاطبی که ۶۰ سال قبل در دنیا نبود بگوید “شماها البته آن روزها «لم یکن شیئا مذکورا» بودید”. خلاصه خیلی لذت بردیم.
تنها تلخی جلسه صحبت بیجای طلبه ای بود که وقت دعا کردن، کلام آقا را قطع کرد جهت دو نکته ای که اولی اش را نشنیدم اما دومی اش گرفتن انگشتر بود جهت ازدواجش.
انگشتر آقا نوش جانت شیخ! اما امیدوارم در مجلس عقدت برق برود و حالت گرفته شود که حال ما را گرفتی و ما را از دعای آقا محروم کردی.
در هنگام خروج، بسته ناهار به همه داده شد تا خوشحالی مان مضاعف شود اما در اندک زمانی و در گیرو دار مصیبت بازپس گیری پای افزارها با سیستم وحشتناک نیمه سنتی بیت همه خوشی های یک ساعت قبل از دماغ مبارک درآمد که یادمان نرود جایی که مدیریت و تخصص نباشد جز مصیبت و دردسر نتیجه ای حاصل نمی شود.
خلاصه بعد از یک ربع تلاش مذبوحانه جهت گرفتن کفش پا برهنه از میان انبوه جمعیت خارج شدم و در گوشه ای مشغول خوردن اولین قیمه محرمی امسال شدم تا جمعیت پراکنده شود و بتوانم کفش خود را بازپس بگیرم.
در مسیر برگشت به قم خانمم پیام داد و زیارت قبول گفت و بعد پرسید:
– ناهار خوردی؟
– آره
– واقعا؟؟ همونجا تو بیت؟
– آره
– چی دادن؟
– قیمه پلو
– خوش بحالت. دست پخت خانم آقا چطور بود؟
– عالی. ۱۰ از ۱۰
به قلم: حجت الاسلام روح الله حبیبیان