به گزارش پردیسان آنلاین، همهچیز از شکست یک پیمان سیاسی آغاز شد، پادشاه روم، «والریانوس»، عهد کرده بود از ارمنستانِ همپیمان ایران حمایت نکند. اما عهد، عهدِ غربی بود؛ پوستهای براق با درونِ توخالی. پیمان شکست، همانگونه که بسیاری از پیمانهای بعدی در تاریخ میان شرق و غرب شکستند. و از دلِ آن پیمانِ شکسته، آتشی برخاست که قرنها بعد، شعلهاش در میدان انقلاب تهران، در قلب پایتخت، بازتاب یافت.
رومیها، مغرور از تمدنِ خودساختهشان، با گمان پیروزی به ایران تاختند. والریانوس سپاهش را آراست و به خیال خود میخواست نامش را در سطر نخست تاریخ قدرت جهان بنویسد. اما نمیدانست که در سرزمینِ مقابلش، فرمانروایی حکومت میکند که نه از جنس تاج و تخت، که از طینت ایمان و خرد است؛ شاپورِ ساسانی، فرزند زمینِ پهناور ایران.
نخستین نبرد، برای روم به شکست انجامید. والریانوس اما عقب ننشست. جبهه عوض کرد، تاخت دوباره زد، و ناگهان تقدیر به یاری ایران آمد؛ طاعون، سپاهِ مغرور غرب را در خود بلعید. امدادِ غیبی، درست مانند طوفان طبس، قرنها بعد.
والریانوس درمانده از نفرین زمان، چهار سال تمام با ایران جنگید و از مرزها نتوانست یک وجب زمین بگیرد. آنگاه که به زانو درآمد، به مذاکره پناه برد؛ اما شاپور این بار پای میز نیامد. و در نهایت، پادشاه مغرورِ روم، اسیرِ ایرانیان شد. تصویر همان زانو زدن مشهور، بر صخرههای نقشرستم جاودانه شد؛ نه برای فخر، که برای یادآوری. تا نسلها بدانند کنش فرهنگی یعنی ماندگار کردن عزت.
روایت رهبر انقلاب: از خالینمایی غرب تا زانو زدن والرین
رهبر انقلاب با بیانی روشن، به یکی از روشهای تحریف تاریخ توسط غرب اشاره کردند: «یک نفری برای من نقل میکرد، میگفت رفته بودیم یونان؛ ما را به مراکز گردشگری گوناگون میبردند و آنها را به ما نشان میدادند؛ از جمله به نقطهای بردند، گفتند اینجا همانجایی است که سپاهیان ایرانی آمدند اینجا، از ما شکست خوردند. مردم را به یک بیابان خالی میبرند و نشان میدهند که ایرانیها در آن دوره لشکرکشی کرده و در اینجا شکست خوردند. یک فضای خالی را نشان میدهند، یک مدعای تاریخی را با یک فضای خالی اثبات میکنند.»
ایشان سپس یادآور شدند: «خوب، اینجا نزدیکی کازرون -آنطوری که شنیدم- مجسمهی والرین است، امپراتور روم، که زانو زده در مقابل پادشاه ایران. خیلی خوب، اینجا را بروید نشان بدهید؛ این به آن در!» (۱۳۸۷/۲/۱۸)
این روایت نه تنها بازتابدهنده پیروزی تاریخی ایران بر مغرورترین امپراتوری زمان خود است، بلکه امروز معنای تازهای پیدا میکند؛ همانطور که والریانوس در برابر شاپور زانو زد، امروز مجسمهای در میدان انقلاب نصب شده تا یادآور ایستادگی، هویت ملی و نقش مردم در تثبیت فرهنگ و تاریخ ایران باشد. اینجا، همان فضای تاریخیای که غرب خالی نشان میدهد، با حضور مردم، موسیقی و هنر دوباره پر میشود و واقعیت تاریخی بازخوانی میشود؛ نه به شکل خالی، بلکه با تجربهای ملموس و فرهنگی.
روایت سنگ و میدان
هفده قرن بعد، همان تصویر دوباره برخاست؛ نه بر سنگِ فارس، که بر میدانِ انقلاب تهران. حالا مجسمهای نصب شده که یادآورِ آن سرفرازی است «شکست والرینوس». اما این بار نه فقط حکایت یک جنگ، بلکه روایتی از پایداریِ فرهنگی است؛ از اتصال ایران باستان به ایران مقاوم امروز.
در شب شانزدهم آبان ۱۴۰۴، میدان انقلاب بدل شد به صحنهای زنده از تاریخ. پنج خواننده از سبکهای مختلف سه پاپ، یکی تلفیقی و یکی سنتی در کنار ارکستر سمفونیک تهران، رویدادی را رقم زدند که از دلِ سنگ، صدای موسیقی برآورد. صدایی که به مردم میگفت: «هویت، زنده است.»
خیابان انقلاب، پر از شور شد. خانوادهها، دانشجویان، رهگذران، کودکان و پیران، همگی گرد آمدند؛ نه فقط برای شنیدن موسیقی، که برای تجربهی «با هم بودن». صدای ارکستر درهم آمیخته با زمزمهی هزاران نفر، فضای میدان را به تپش انداخته بود.
این بار والریانوس شکست خورده، نه در میدان جنگ، که در حافظهی جمعی مردمی بود که آمده بودند تا ایران را از نو بخوانند.
آزمون ترکیبها؛ تولد هویتی تازه
این رویداد، یک کنسرت صرف نبود؛ آزمایشی بود برای ترکیبهای تازه در سیاست فرهنگی شهر. حضور همزمان چند سبک موسیقی، آنهم در یک میدان عمومی، پیامی روشن داشت: تهران میتواند برای همه باشد. برای سنتیخوانِ عاشقِ تار، برای جوانی که پاپ گوش میدهد، برای پدری که با صدای ارکستر اشک میریزد.
در زمانهای که مسئولان سالها در تلاشی بیثمر، از چهرهی فرهنگی تهران کاسته بودند، این مراسم تلاشی بود برای بازگرداندن «روح شهر». شهری که باید دوباره خودش را بشناسد؛ شهری که در جنگ ۱۲ روزه اخیر، نماد مقاومت ملی شد و حالا نیاز دارد آن مقاومت را از سطح سیاست به عمق فرهنگ ببرد.
اما هویتسازی، در تداوم است. اگر این مراسم فقط در حد یک ترند بماند، بیاثر خواهد شد. اگر کنش فرهنگی به فصلیترین شکل اجرا شود، در هیاهوی بعدی گم میشود. استمرار، راز ماندگاری است. تهران باید از «رویدادهای فصلی» عبور کند و به «شهرِ جریانهای فرهنگی» بدل شود.

مردم، نه تماشاگر؛ که بازیگر
کنسرت خیابانی انقلاب نشان داد مردم ایران، تنها تماشاگر فرهنگ نیستند. آنان، خودِ فرهنگاند. باید از آنان پرسید چه میخواهند بشنوند، چه میخواهند ببینند، کجا میخواهند حضور یابند. این همان حلقهی گمشدهی مدیریت فرهنگی است.
وقتی مردم مشارکت کنند، دیگر تهران شهر دیگران نخواهد بود، بلکه «شهر ما» میشود؛ شهری که در آن هر صدا، سهمی از هویت دارد. از ساخت مجسمه تا برگزاری جشن خیابانی، همه باید در مسیرِ پیوستهی احیای معنا پیش رود.
در این میان، آشناییزدایی از مفاهیم، مهمترین رسالت است. مقاومت، مفهومی تکراری نیست که با چند شعار و مراسم سطحی فرسوده شود. باید آن را در هنر، در روایت، در موسیقی و در چهرهی مردم جاری کرد. اگر نتوانیم واژهها را از ابتذال نجات دهیم، همان واژهها بلای جانِ فرهنگ خواهند شد.
تصویر جهانی ایران؛ از خاک تا افق
تهران، سالهاست که در رسانههای جهانی با تصویری مخدوش از توسعه و زندگی معرفی میشود؛ شهری خاکستری، خسته، فروبسته. اما همین شهر، حالا با رویدادی چون شانزدهم آبان، تصویری تازه از خود فرستاده است — شهری زنده، هنرمند، مقاوم و مردممحور.
مجسمهی «شکست والرینوس» در میدان انقلاب، نه فقط یادبود گذشته است، که اعلام موضع امروز ایران است. همانگونه که ۱۷ قرن پیش، فرمانروای مغرورِ روم زانو زد، امروز نیز هر قدرتی که بخواهد بر هویت این سرزمین بتازد، سرانجامی جز همان ندارد.
و شاید خوب باشد برخی از سیاستپیشگانِ فرنگرفته، هنگام عبور از مسیر غرب به شرق تهران، نگاهی به این مجسمه بیندازند؛ تصویری که بیصدا فریاد میزند: ایرانیجماعت، جلوی کسی زانو نمیزند. این جهان است که باید در برابر او به زانو درآید.