پیشرفت باید همه جانبه باشد و نه فقط در پول، باید در اخلاق، تقوا، دین، عقل و انسانیت نیز پیشرفت کنیم. پیشرفت مقوله‌ای جامع است و هنگامی جامعه‌ای انسانی پیشرفت کرده که در انسانیتش پیش برود.

پردیسان آنلاین – گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونه‌های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانش‌هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین می‌توان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت‌های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان‌ها این قصه‌ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ‌نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.

اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس‌های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب‌هایی‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونی‌های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی است که در تاریخ ۲۵/‏۰۹/‏۱۳۹۴‬ پیرامون تحلیلی روان‌شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده‌اند:

در گذشته گفتیم که در میان مکلفان کسانی هستند که به عمد برخلاف حق قدم برمی‌دارند، راه باطل را می‌پیمایند و شقاوت ابدی را برای خودشان می‌خرند، و کسان دیگری به اشتباه می‌افتند یا می‌لغزند. دسته اول تنها به گمراهی خودشان قانع نمی‌شوند و می‌کوشند دیگران را هم به هلاکت بکشانند. این گروه در ادبیات دینی «شیاطین» نامیده می‌شوند.

حال این سوال مطرح می‌شود که چطور ممکن است موجودی که طالب خیر خودش است عالماً و عامداً دست به کاری بزند که موجب هلاکت و شقاوت ابدیش شود؟ آیا از ابتد این‌گونه آفریده شده که طالب شر باشد؟ کسانی از دیرباز چنین می‌پنداشتند که در عالم دو عامل اصلی وجود دارد؛ یک عامل خودبه‌خود طالب خیر است که به آن یزدان می‌گویند و یکی خودبه‌خود طالب شر که به آن اهریمن می‌گویند. این نظر را به مانوی‌ها، زرتشتی‌ها و به بعضی از فرقه‌هایی که در مشرق زمین زندگی می‌کردند نسبت می‌دهند. در اسلام چنین مطلبی نداریم، و شیطان با اهریمنی که آن‌ها می‌گویند تفاوت دارد. به تصریح نهج‌البلاغه، شیطان سال‌هایی طولانی عبادت خدا کرده و سپس در اثر استکبار گمراه شده است.

شیاطین جن و انس

شیطان از جنیان است و جنیان برخلاف موجوداتی مثل ملائکه که هیچ جهت شری در وجودشان نیست مکلفند. قرآن نیز به آن‌ها خطاب می‌کند و تکلیف برایشان تعیین می‌کند، و درباره ابلیس هم می‌گوید: کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ. [۱] او از ابتدا طالب خیر خودش بود و خیر را در عبادت خدا می‌دانست، ولی در کنار آن، روح خودپرستی و استکبار، عامل شری بود که در وجود خودش رشد داد و با این عبادت‌هایی که در کنار ملائکه می‌کرد روزبه‌روز بر غرورش نیز افزوده شد. وقتی پای امتحان در میان آمد و خدا امر کرد که برای حضرت آدم سجده کند، این استکبار گل کرد و گفت: من هرگز چنین کاری نمی‌کنم. این منشأ طردش از دستگاه الهی شد و از آن جا تصمیم گرفت که دیگران را هم گمراه کند. بنابراین شیطان موجودی نبود که سرتاپا شر، و در شرارت خود مجبور باشد. او به اختیار خودش شر را اختیار کرد، چنان که شیاطین انس نیز این‌گونه‌اند.

با این‌که همه مکلفان با فطرت توحیدی آفریده شده‌اند؛ [۲] کسانی در اثر عوامل مختلفی به تدریج گرایش‌ها، میل‌ها، یا هوس‌هایی پیدا می‌کنند و به دنبال آن‌ها می‌روند. کم‌کم این صفات شر در آن‌ها رسوخ پیدا می‌کند به طوری که دیگر عملاً امکان نجات از آن برایشان باقی نمی‌ماند. در آیات متعددی از قرآن نیز به این مطلب اشاره شده است، ازجمله: وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ * وَسَوَاء عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ؛ [۳] ما از پیش رو و از پشت سر آن‌ها را محاصره کرده‌ایم و راهی به حق پیدا نمی‌کنند و هرچه تو یا هر پیغمبر دیگری آن‌ها را هدایت کنید فایده‌ای ندارد. بنابراین شیاطین هم خود را به دست خودشان هلاک کرده و خود مسئول شرارت و هلاکت‌شان هستند.

فرایند شکل‌گیری فتنه

در این‌جا نقش شیاطین در انحرافات انسان‌ها روشن می‌شود. آن‌ها برای منحرف کردن دیگران دست به کارهایی می‌زنند که محصولش چیزی است که در ادبیات اسلامی «فتنه» نامیده می‌شود. [۴] فتنه در اصل لغت به معنای گرفتار شدن، اذیت شدن، اذیت کردن و گداختن است. مصدر فاعلی آن به معنای گرفتار کردن دیگران و مصدر فعل مجهول آن به معنای گرفتار شدن است. کسانی که عالماً و عامداً دیگران را منحرف می‌کنند فتنه‌گران، فتنه‌انگیزان و عاملان فتنه‌اند، و آن‌هایی که فریب می‌خورند و در دام آن‌ها می‌افتند، فریب‌خوردگان هستند که گرفتار فتنه می‌شوند. نکته دیگر این‌که فتنه در اصل لغت معنای ارزشی ندارد؛ نه ارزش مثبت و نه منفی. این لغت همانند بسیاری از الفاظ ابتدا برای معانی محسوس و عینی وضع شده است. سپس در ظرف اجتماع به بیان مفاهیم ارزشی نیاز پیدا شده و معنای ارزشی را در همان مفاهیم حسی اشراب کرده‌اند. حاصل این‌که اکنون ما در عرف متشرعه وقتی از فتنه صحبت می‌کنیم به معنای حالتی است که کسی به آن مبتلا گشته و باعث این شده است که از سعادت ابدی محروم شود و به هلاکت ابدی بیفتد. به هر حال فتنه در عرف متشرعه بار ارزشی دارد و وقتی فتنه گفته می‌شود انسان احساس می‌کند که یک معنای نامطلوبی در آن اشراب شده است و مبتلایان به آن دچار بلایی شده‌اند که غالباً ناآگاهانه و از سر فریب خوردن است.

علل انحراف از مسیر حق

در فطرت همه انسان‌ها و حتی شیاطین، مرتبه‌ای از خداشناسی وجود دارد و گرایشی به طرف حق دارند، ولی رفتن به طرف حق یا باطل؛ سعادت یا شقاوت، عملی است اختیاری و این اختیار است که برای انسان مسئولیت می‌آورد. منشأ این اختیار دو رکن دارد: شناخت و میل [۵]؛ فرد باید نوعی شعور و درک نسبت به آن عمل و هم‌چنین میل به انجام آن داشته باشد. اگر انسان نسبت به کاری هیچ شناخت و درکی نداشته باشد، مسئولیتی نیز نسبت به آن نخواهد داشت. هم‌چنین اگر می‌داند کاری بد است، اما میلی به آن ندارد، و انگیزه‌ای برای انجامش ندارد و آن را انجام نمی‌دهد این انجام‌ندادن اختیاری نیست. بنابراین کسانی که منحرف می‌شوند یا در شناخت‌شان ضعفی وجود دارد و درست نمی‌توانند حق و باطل را تشخیص بدهند و یا میل‌هایی در آن‌ها غلبه پیدا کرده است که مانع از این می‌شود که میل به حق در ایشان فعلیت پیدا کند.

روشن است که هیچ موجود ذی شعوری طالب بدی خودش نیست. این همان فطرت الهی در جهت حق‌جویی، خیرخواهی و کمال‌طلبی است. بحث در این‌جاست که چگونه انسان دست از این فطرت برمی‌دارد و به دنبال چیزی می‌رود که شر او در آن است؟ باید گفت چنین انسانی یا خیر و شر را با هم اشتباه کرده و باور کرده است راهی که می‌رود راه درستی است، و یا در اثر غفلت بد را به جای خوب گرفته و در مصداق اشتباه کرده است. در عالم کسانی که فریب خورده و دیگران باطل را برای آن‌ها حق جلوه داده‌اند، کم نیستند. من خود در کشورهای مختلف از این‌گونه افراد بسیار دیده‌ام که واقعاً فریب خورده‌اند و باورشان این است که اعتقادشان و راهی که می‌روند، درست است.

مراتب انحراف و نتایج آن

پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که این افراد در مبتلا شدن به این جهل، کج‌اندیشی و کج‌رفتاری معاقب هستند یا نیستند؟ پاسخ کوتاه کلامی این پرسش این است که اگر در تشخیص کوتاهی کرده‌اند، مسئولند، اما اگر کوتاهی نکرده، عقل‌شان نرسیده یا وسیله‌ای برای تشخیص حق در اختیارشان نبوده و با این‌که تلاش کرده‌اند، نتوانسته‌اند حق را بشناسند، جزو مستضعفان هستند و تا جایی که قدرت بر تشخیص نداشتند، معاف هستند و مسئولیتی ندارند؛ البته از نتایج خوب محروم هستند، ولی معذب نیستند. در بعضی از روایات هست که چنین کسانی در «اعراف» هستند و نه بهشتی و نه جهنمی‌اند. اجمالا از مسلمات مذهب ماست که مستضعفان در حد استضعافشان مسئولیت ندارند و هیچکس را جبراً به جهنم نمی‌برند. البته ممکن است به‌خاطر کار بدی که می‌دانسته‌اند بد است و مرتکب شده‌اند، عذاب داشته باشند، اما درباره آن‌چه نمی‌دانستند و نتوانسته‌اند حق را تشخیص بدهند، مسئولیتی نیز ندارند. این در صورتی است که کوتاهی نکرده باشند و می‌دانید که غالباً کوتاهی زیاد است. البته کوتاهی مراتب دارد. یک مرتبه از کوتاهی این است که استاد، کلاس و درس آماده است و از فرد دعوت می‌کنند که برای یادگیری حضور پیدا کند و او تنبلی یا لجبازی می‌کند. گروهی نیز کوتاهی کردن‌شان به این است که اگر می‌خواستند حق را بفهمند باید از وطن خودشان هجرت کنند به شهر دیگری بروند و بین مردم دیگری که دین و مذهب دیگری دارند، زندگی کنند تا حق را بفهمند. بنابراین مراحل کوتاهی متفاوت است و این مراحل در مراتب عقوبت مؤثر است. هر کسی همان اندازه‌ای که کوتاهی کرده، به همان اندازه معذب است.

گفتیم شیاطین کسانی هستند که حالت شقاوت در آن‌ها ملکه شده و عالماً عامداً دنبال باطل می‌روند. چنین کسانی دچار فتنه نمی‌شوند و فریب نمی‌خورند؛ بلکه خود فتنه‌گرند و دیگران را فریب می‌دهند. برای این‌کار از دو راه وارد می‌شوند. یا در شناخت دیگران خدشه وارد می‌کنند و با مغالطه طوری وانمود می‌کنند که حق و باطل مخلوط شود و مردم نتوانند حق را از باطل تشخیص بدهند، و یا کاری می‌کنند که میل به باطل در آن‌ها هیجان پیدا کند و نتوانند نفس خود را مهار کنند.

آمیزش حق و باطل؛ فتنه فتنه‌گران

عامل بسیار مهمی که در این خطبه به آن توجه شده این است که فتنه‌گران حق و باطل را با هم می‌آمیزند. اگر فطرت انسان حق را بشناسد، دنبالش می‌رود و آن را رها نمی‌کند و اگر چیزی را صددرصد بداند که باطل است، خیلی به زحمت ممکن است که به آن طرف برود، مگر این‌که شرایط بسیار سختی پیش بیاید، وگرنه طبعاً هیچ انسانی به سراغ باطل صرف نمی‌رود. هیچ انسان عاقلی قبول نمی‌کند که حتی در مقابل پاداشی بزرگ، تعدادی طفل شیرخوار را در آغوش مادرشان به قتل برساند؛ از خود می‌پرسد این کار را بکنم که چه بشود؟ آخر من در مقابل این گناه زشت و پلید، با این پول چه کنم؟ شما این داعشی‌ها را ملاحظه بفرمائید که این گناهان عجیب را مرتکب می‌شوند که نظیرش را در تاریخ سراغ نداریم. این‌طور نیست که بگویند این کار ما باطل صرف است و ما عالماً عامداً این باطل را انجام می‌دهیم. بالاخره برای خودشان توجیهی می‌آورند و به هر حال یک رنگ و لعاب حقی به رفتارشان می‌زنند. اگر کار به کلی باطل صرف باشد و هر عاقلی زشتی، پلیدی و تعفن آن‌را بفهمد، هیچ عاقلی سراغش نمی‌رود.

مهم‌ترین کاری که دشمنان حق و شیاطین انجام می‌دهند، همین است که حق و باطل را با هم می‌آمیزند. امیرمؤمنان‌علیه‌السلام می‌فرماید: فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ‏ مِنْ‏ مِزَاجِ‏ الْحَقِ‏ لَمْ یخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ؛ انسان فطرتا طالب حق است، ولی گاهی حق برایش مخفی می‌شود و حق را با باطل اشتباه می‌گیرد و این هنگامی است که به باطل رنگ حق بزنند. مقدار کمی حق مخلوط باطل می‌کنند و ظاهر باطل را به آن می‌آرایند و این منشأ فریب دیگران می‌شود. حضرت می‌فرماید: ‏ اگر آمیزه حق از باطل جدا می‌شد و باطل خالص بود، کسی فریبش را نمی‌خورد و به سراغش نمی‌رفت.

از دیگر سو با این‌که فطرت انسان طالب حق است گاهی بعضی از حق‌ها مورد بدگویی قرار می‌گیرد و کسانی به مصادیق حق ناسزا می‌گویند. از متواترات تاریخ است که در اثر تبلیغات بنی‌امیه، امیرمؤمنان علی‌علیه‌السلام را سال‌ها در خطبه‌های نماز جمعه لعن می‌کردند و اصلاً این کار جزو واجبات نماز به‌شمار می‌رفت! خلفای اموی سال‌ها این رسم را داشتند و به کارگزاران‌شان در شهرها و ائمه جماعتی که نصب می‌کردند به این کار دستور می‌دادند. با این‌که در عالم اگر حق مصداق مجسمی داشته باشد امام علی (ع) است و این نظر مختص به ما شیعیان و یا حتی مسلمانان نیست. استادی خارجی از کشورهای غربی که ابتدا مسیحی بود و سپس مسلمان شد، به من می‌گفت: یکی از بستگانم برایم نامه نوشته و پرسیده بود: روشن‌ترین دلیلی که تو به استناد آن به خدا معتقد شدی چیست؟ دلیل‌های فلسفی به کنار، تو بیشتر به‌واسطه چه‌چیزی به خدا معتقد شدی و ایمان آوردی؟ او می‌گفت: در جواب نوشتم: چون علی‌علیه‌السلام خداپرست بود! آن‌که دلم را آرام و ایمانم را به خدا تقویت می‌کرد، این بود که علی خداپرست بود؛ یعنی ابتدا علی را شناختم و سپس به واسطه علی خدا را شناختم؛ «به علی شناختم من به خدا قسم خدا را»! آن وقت چه می‌شود که مسلمان‌های نمازخوان علی را لعن کنند و این لعن را جزو واجبات نمازشان بدانند؟! علت آن آمیزه و رنگ باطلی است که شیاطین به آن زدند و مردم آن رنگ باطل را که ساختگی و جعلی است، می‌بینند و گول می‌خورند.

وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ؛ اگر به کسی که حق است، بد می‌گوید و با او دشمنی می‌کند، برای این است که گمان باطلی درباره او دارد. اگر این باطل به کلی برطرف می‌شد و حق کاملاً جلوه می‌کرد، هیچکس حتی اهل عناد نمی‌توانستند به او بد بگویند. وَلَکِنْ یؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیمْزَجَانِ؛ اما فتنه‌گران حق و باطل را با هم مخلوط می‌کنند و شاخه‌ای از حق را در کنار شاخه‌ای از باطل می‌گذارند و به خیال خودشان دسته گلی درست می‌کنند که موجب مرض و هلاکت می‌شود. این هلاکت به خاطر حق نیست، به خاطر آن آمیزه باطل است. فتنه‌جویان برای این کار انواع و اقسام تجربیات را دارند. استادشان جناب ابلیس است که هزاران سال عمر دارد. اگر هیچ چیزی جز تجربیات او نبود، کفایت می‌کرد. آن قدر این تجربیات متراکم شده که خیلی راحت حق و باطل را با هم مخلوط می‌کنند و به مغالطه می‌پردازند. در ادامه دو نمونه از این آمیختن حق و باطل را در عصر خود بررسی می‌کنیم.

آزادی و اسلام

یکی از مغالطاتی که امروز دنیا، بسیاری از کشورهای اسلامی، و حتی بسیاری از گروه‌های به اصطلاح فرهیخته سیاسی اجتماعی در کشور اسلامی را به خودش مشغول کرده است، مغالطه درباره آزادی است. آزادی واژه زیبایی است و وقتی به کار می‌رود به ذهن انسان می‌آید که مرغی در قفس محبوس و در حال جان‌دادن است و شما رفته‌اید و در قفس را باز کرده‌اید و او پرواز کرده و راحت شده است. ما از مفهوم آزادی این را می‌فهمیم، اما مصداق آزادی که آنها ارائه می‌دهند و به دنبالش هستند چیست؟ قاعدتاً اکثریت شما به کشورهای اروپایی نرفته‌اید، ولی برای من اتفاق افتاده است و تقریباً به چهل کشور از کشورهای خارجی رفته‌ام. در این کشورها صحنه‌هایی وجود دارد که واقعاً هیچ حیوانی این‌گونه رفتار نمی‌کند ولی برای آن‌ها خیلی عادی است. می‌گویند آقا آزادی است دیگر، بشر می‌خواهد آزاد باشد و این فطری بشر است؛ ما فقط سعی می‌کنیم کشت و کشتار نشود و به همدیگر تجاوزات سخت نکنند. آن‌ها به این افتخار می‌کنند که تمدنشان آن‌قدر پیش رفته که هر فردی هر طوری دلش می‌خواهد بتواند زندگی کند.

از وزیر ارشاد سابق که اکنون در لندن زندگی می‌کند، پرسیدند: شما که وزیر ارشاد اسلامی هستید، برای اسلام چه کردید؟ گفت: آقا این پسوند اسلامی همانند انجمن‌های بسیاری که در کشور هست و این پسوند را دارند، یک پسوند تشریفاتی است و ما هیچ الزام و تعهدی در مقابل آن نداریم. اما این‌که می‌پرسید ما چه کار کردیم، ما بزرگ‌ترین خدمتی که به این جامعه کردیم این است که آزادی به آن‌ها دادیم و چه خدمتی بالاتر از این؟! آیا اسلام با آزادی مخالف است؟

در پاسخ او باید چه بگوییم؟ اگر بگوییم موافق است، می‌گوید: پس من کار اسلامی کردم. اگر موافقید باید همه این کارها را بپذیرید؛ هر کس هرچه می‌خواهد بگوید، هر طور می‌خواهد رفتار کند، هر فیلمی بسازند، هر طوری بخواهند نمایش بدهند و هر لباسی بخواهند بپوشند؛ آزادند و اسلام هم مخالف آزادی نیست. اگر بگوییم مخالف است، از فردا برائت حرف درمی‌آورند که این‌ها خشونت‌طلب‌، مرتجع، کهنه‌پرست و مخالف آزادی‌اند و خیال می‌کنند دین با آزادی نمی‌سازد! یکی از رئیس‌جمهورهای گذشته و یکی از نویسندگان معروف که هر دوی آن‌ها را شما به‌خوبی می‌شناسید گفته و نوشته بودند که اگر اسلام یا هر مکتبی با آزادی مخالفت کند، گور خودش را کنده است. این اصلی است که هیچ استثنا ندارد؛ زیرا اگر بخواهد رواج پیدا کند، باید آزادی باشد تا بتواند حرف خودش را بزند و اگر با آن مخالفت کند دیگران هم نمی‌گذارند او حرفش را بزند.

در پاسخ باید گفت: این مغالطه عام و خاص است؛ اسلام با آزادی موافق است اما نه با هر آزادی. اسلام با آزادی معقول، با آزادی مفید، با آزادی سازنده موافق است نه مطلق آزادی.

اسلام و پیشرفت اقتصادی

مثال دیگر آن که می‌گویند اسلام با پیشرفت اقتصادی موافق است یا مخالف؟ چه کسی جرئت می‌کند بگوید مخالف است؟ سپس می‌گویند حال که اسلام پیشرفت اقتصادی را قبول دارد، هر کاری که موجب پیشرفت اقتصادی باشد نیز اسلام قبول دارد. اگر قبول ندارید پس باید بگویید بعضی از پیشرفت‌های اقتصادی را اسلام قبول ندارد. یکی از مؤثرترین سیاست‌مداران کشور در پاویون فرودگاه مشهد با من درددل می‌کرد و می‌گفت: این پولدارها به اروپا می‌روند و شبی هزاران دلار مصرف می‌کنند. خب این‌ها گناه می‌کنند و هیچ شکی نیست که کار بدی می‌کنند، اما خیانت دیگری که می‌کنند این است که اموال کشور ما را بیرون می‌برند. بعد پیشنهاد می‌کرد: بیاییم در یکی از این جزیره‌ها مثلاً جزیره کیش، آن مراکزی که آن‌ها برای آن به اروپا می‌روند، دایر کنیم. این‌ها بیایند این‌جا گناهشان را بکنند، گردن خودشان، جهنمش را می‌روند، ولی پول ما را نبرند! او این سخن را جدی می‌گفت. پیشنهاد می‌کرد ما در جزیره کیش عشرتکده درست کنیم تا این‌ها پول‌هایشان را همین جا مصرف کنند. گناهی که آن‌جا می‌کنند، این جا بکنند گردن خودشان، ما که نگفتیم گناه کنند اما منافع اقتصادی‌مان را داشته باشیم. مگر اسلام با منافع اقتصادی مخالف است؟

در پاسخ باید گفت: اسلام با منافع اقتصادی مخالف نیست و خودش به کار کردن توصیه می‌کند و حتی آن را عبادت می‌شمارد، اما کار حلال و مفید برای جامعه. هر رونق اقتصادی مطلوب جامعه ما نیست. هر پولی از هرجا بیاید مطلوب اسلام نیست. پیشرفت باید همه جانبه باشد و نه فقط در پول. باید در اخلاق، تقوا، دین، عقل و انسانیت نیز پیشرفت کنیم. پیشرفت مقوله‌ای جامع است و هنگامی جامعه‌ای انسانی پیشرفت کرده که در انسانیتش پیش برود. آن‌های دیگر ابزاری برای رشد انسانیت است. وگرنه ما برای این آفریده نشده‌ایم که خودمان را از هر راهی وقف پول درآوردن کنیم. وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ الا لیعبدون؛ نه الا للپیشرفت! آن هم هرگونه پیشرفتی؟! این همان لبس حق و باطل است. باطل را با عناصری از حق پوشش می‌دهند و ظاهر زیبایی به آن می‌دهند. باطن استفاده این شیاطین از اصطلاحات آزادی، پیشرفت، تمدن، دموکراسی و مردم‌سالاری، چیزی جز شیطنت، کفر، ظلم، بیچاره کردن طبقات محروم، سرمایه‌داری مذموم و اشرافی‌گری نیست.

ما اگر بخواهیم به این فتنه‌ها مبتلا نشویم، باید در محاورات‌مان تجدیدنظر کنیم و این واژه‌ها را معنا کنیم. ببینیم دنبال چه می‌گردیم و در جایی که چیزی به عنوان حق ارائه می‌شود، حدودش را بشناسیم و در جایی‌که چیزی به عنوان باطل ارائه می‌شود و زشت جلوه داده می‌شود، ببینیم زشتی‌اش برای چیست، وگرنه ما نیز در همین دام می‌افتیم؛ فَهُنَالِکَ یسْتَوْلِی الشَّیطَانُ عَلَی أَوْلِیائِهِ این‌جاست که شیطان بر دوستانش مسلط می‌شود، افسارشان را می‌گیرد و به هر راهی بخواهد می‌برد.

[۱]. کهف، ۵۰.

[۲]. فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا، (روم ،۳۰).

[۳]. یس، ۹-۱۰.

[۴]. در گذشته یک دوره بحث فتنه را به صورت مفصل بحث کرده‌ایم که با عنوان طوفان فتنه و کشتی بصیرت چاپ شده است.

[۵]. البته این تعبیرات نیاز به توسعه دارد، شاید در بعضی از موجودات تعبیر میل صحیح نباشد و درباره آن‌ها تعبیرهای دیگری مثل شوق و انگیزه به‌کار رود.