به گزارش پردیسان آنلاین از البرز، صدای سینهزنی در سکوت غمزده جمعیت به آرامی میپیچد، زمزمهای که گویا تاریخ را به دو بخش تقسیم میکند؛ پیش از آنکه بر تابوت سرد و خاکی بنشیند و پس از آنکه روضه بر لبها جاری شود.
مردی که سالها پای ثابت مجالس اهل بیت بود، حالا به جای مداحیهای پرشور برای پارهپاره شدن دلش، روضه میخواند «جوانان بنیهاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید…» این جملهها هرکدام باری ستبر از اندوه و افتخار دارد و از گلوی پدر شهید علیرضا فلاح برمیخیزد.
علیرضا آن جوان ۲۰ ساله البرزی، فرزند مردی است که با نوای مداحی و اشک بر داغ اهل بیت، از کودکی دل به آرمانهای والا سپرده بود، اما روزگار برای این خانواده راهی دیگر رقم زد راهی که باید از زبان پدر مداح و مادر صبورش شنید.
روز ۲۶ خرداد در پادگان فاتح، جایی که آرامش در انتظار نبود، سرنوشت علیرضا به طرز ناگوار و بیرحمانهای رقم خورد. مادر میگوید: «لحظه خداحافظی، بغلش کردم. قلبش محکم میکوبید، گفت: مامان، محکمتر بغلم کن. دو دستش را روی شانههایم گذاشت، انگار میخواست این لحظه را جاودانه کند.» این وداع، نه تنها لحظهای از جنس سلام و بدرود بلکه تصویری زنده از تمام زندگی کوتاه اما پرمعنای یک جوان است.
آرزو داشتم حجله دامادیاش را ببینم اما او آمد نه در لباس دامادی بلکه با کفنی که نماد عزت ایران است
علیرضا برخلاف ظاهر سادهاش، انسانی بود با عمق باورهای دینی و فرهنگی. پدرش که سالها مداح اهل بیت بوده است میگوید: «از زمانی که قنداقه بود، زیر پرچم عزای حسین (ع) بود. آن شور و اشتیاق از کودکی در وجودش ریشه دوانده بود. او درس شهادت را از همان مجالس آموخت.»
این سرباز شهید دانشجوی رشته گرافیک بود و هنر را به شکل عکس و تصویر به زبان میآورد، اما زندگیاش بیش از هر چیز رنگ و بوی ایمان داشت. مادر با تأکید میگوید: «علیرضا پر از مهربانی و شور زندگی بود، اما یقین دارم شهادت را انتخاب کرد، نه اینکه به زور بر او تحمیل شد.»
شب پیش از فاجعه، علیرضا با پدرش تماس گرفت و در حالی که خطر را در محل خدمتشان حس میکرد، گفت: «مقر ما شناسایی شده است، ریزپرندهها بالای سرمان بودند.» وقتی پدرش برای مرخصی پیشنهاد داد، او به صراحت پاسخ داد: «نه، من سربازم، شیفتم را باید انجام دهم.»
در آن شب تلخ و پر از دود و خاک، در پادگان فاتح، علیرضا در میان انفجار اول زنده ماند، سه بار با صدای بلند «یا حسین» سر داد و با نجات دوستانش، همبستگی و شجاعت خود را به نمایش گذاشت، اما لحظاتی بعد و با انفجار دوم پایان حضور او در این دنیای فانی رقم خورد.
خانوادهاش ساعاتی بعد در انتظار خبری که بتواند داغشان را آرام کند، به بیمارستانها سر زدند و پس از جستوجوهای فراوان برای شناسایی به بیمارستان خانواده ارتش رفتند. مادر به یاد میآورد: «چهرهاش زخمی و کبود بود، اما آرام بود، انگار که شهامتش را در کنار درد حفظ کرده بود.»
پدر با حسرتی نهفته میگوید: «علیرضا میخواست ثابت کند که ترسو نیست. در همه لحظات سخت، پایبند به وظیفه و ایمانش بود.»
او نه جان خود، بلکه جان دوستانش را برگزید. پدر با افتخار میگوید: «او میتوانست خودش را نجات دهد، اما ترجیح داد بماند و همرزمهایش را از خطر بیرون بکشد.»
از زمانی که قنداقه بود، زیر پرچم عزای حسین (ع) بود. آن شور و اشتیاق از کودکی در وجودش ریشه دوانده بود. او درس شهادت را از همان مجالس آموخت
در تشییع جنازه علیرضا مادر با چشمانی اشکبار اما آرام، کنار تابوت فرزندش مینشیند و زمزمه میکند «آرزو داشتم حجله دامادیاش را ببینم، اما او آمد، نه در لباس دامادی، بلکه با کفنی که نماد عزت ایران است.»
پدر همان مداح اهل بیت بود که این بار روضهخوان وداعی غمانگیز شد؛ صدایی که میان عزاداران پیچید و داستان جوانی را روایت کرد که از کودکی تا شهادت با ایمان و پایمردی، راه خود را انتخاب کرده بود.
علیرضا فلاح در میان شلوغیهای زندگی سادهاش، همیشه پایبند به آرمانهایش بود و امروز تصویر او در قاب عکسها، بازماندهای است از جوانانی که با انتخابی آگاهانه، خون خود را به پای امنیت و عزت ایران ریختند.