لورنزو ملونی (LORENZO MELONI) عکاس ایتالیایی آژانس مگنوم که سالهاست در خاورمیانه ماموریت های مختلفی را از جنگ های عراق، سوریه و یمن برای مطبوعات جهان به تصویر کشیده است. این عکاس و خبرنگار جنگ، تجربه خود از مواجهه با بیماری کرونا در ایتالیا را در قالب عکس های خبری و گزارش در هفته‌نامه تایم آمریکا منتشر کرده است: طولی نکشید […]

لورنزو ملونی (LORENZO MELONI) عکاس ایتالیایی آژانس مگنوم که سالهاست در خاورمیانه ماموریت های مختلفی را از جنگ های عراق، سوریه و یمن برای مطبوعات جهان به تصویر کشیده است. این عکاس و خبرنگار جنگ، تجربه خود از مواجهه با بیماری کرونا در ایتالیا را در قالب عکس های خبری و گزارش در هفته‌نامه تایم آمریکا منتشر کرده است:

طولی نکشید که به بیمارستان برسیکا (Brescia) رسیدم. بویی که خوب می شناسمش به مشامم خورد. این بو را در زمان های زیادی که از درگیری و جنگ عکاسی می کردم بوییده‌ام.

من در واقع نمی دانم که این بوی مرگ است یا بوی داروی استریل کننده و یا چیزی شبیه به مخلوط آنها. من عادت ندارم وقتی این بو به مشامم می رسد اطرافیانم به زبان مادری من، ایتالیایی صحبت کنند.

یک نگهبان به من می گوید که به اشتباه جلوی در ورودی ایستادم و سپس خود را عقب می کشد، از نظرش من بسیار خطرناک هستم چون  فکر می کند که من بیمار هستم و مانند بسیاری از افرادی که هر روز به اینجا می آیند قرار است بستری شوم.

از فاصله دور که ایستاده است من نمی توانم آنچه که او در پشت نقابش به من می گوید را بشنوم. هر کلمه ای که به گوشم می رسد غیر قابل تشخیص و مبهم است.

وقتی دیگر از نظر آنها تهدید به حساب نمی آیم، من را به اتاقی با حدود ۲۰ تختخواب می برند. من یک کلاه به همراه روپوش های محافظ و روکش کفش می پوشم. صدایی همچون سوتی خفیف می شنوم. آنها می گویند که صدای اکسیژن است.

سر بیماران درون یک توپ شیشه ای است. من نمی توانم تشخیص بدهم که این افراد به هوش هستند، تا وقتی که مردی به طور غریزی سعی می کند صورت خود را لمس کند اما قادر به انجام چنین کاری نیست.

در بالای تختخواب ها می توانید نام و تاریخ تولد آنها را مشاهده کنید. غالباً به نظر می رسید که این ویروس افراد مسن را مورد حمله قرار می دهد اما در اینجا یک مرد همسن من یعنی، ۳۷ ساله هم بستری است. پس من مصون نیستم.

من برای گرفتن عکس به اطرافم نگاه می کنم اما چیزی نیست که بخواهم از آن عکس بگیرم. من به هر حال عکاسی می کنم و سعی می کنم حضور خود را در این مکان برای دیگران توجیه کنم و یا شاید برای خودم. به هرحال می خواهم هر جور هست باور کنم که کارم برای تاریخ مهم است. اما به راستی این تاریخ چه چیزی را به ما می آموزد؟

در ژانویه  انتشار این ویروس در چین خیلی فکرم را مشغول نکرد تا وقتی فقط ایتالیا به مرکز این ویروس در اروپا تبدیل شد. تازه فهمیدم که چگونه می شود در حباب کوچک خود احساس محافظت کنیم و چه خواهد شد وقتی این حفاظ  متلاشی شود.

همه گیری این ویروس به ما نشان می داد که ما از آنچه که فکر می کردیم به هم نزدیک و مرتبط تر هستیم.

من از شهرهای کوچک و بزرگ درگیر این ویروس دیدن کردم. تابوت هایی را دیدم که به ردیف به روی هم چیده شدند. شهرک ۱۱ هزار نفری که امدادگران محلی به من گفتند بیش از ۱۲۰ نفر آن روز که من آنجا عکاسی کردم جان خود را از دست دادند.

افرادی را دیدم که در یک کارخانه ماسک می دوختند و سپس آنها را به صورت رایگان توزیع می کردند.

در جاهای دیگر، من نخست شاهد شجاعت پزشکان و پرستاران بودم که بسیاری از آنها جان خود را فدا کردند تا افراد بیمار را معالجه کنند .من گونه های آنها را خیس می دیدم که چگونه برای همکاران از دست داده خود شیون می کردند، این یک رنج مضاعف بود.

من همچنین به شلوغ ترین میادین شهرها رفتم تا ببینم که چگونه آنجا به جایی خالی از سکنه بدل شده است؛ به صورت قریب الوقوع گردشگران ناپدید شده بودند، ولی درعوض می توانید پلیس، نیروهای مسلح، آمبولانس های مختلف ایتالیایی را ببینید که به طور مداوم در حال رفت و آمد هستند.

این سکوت در میادین شهر مرا می‌ترساند. برای ما ایتالیایی ها لاپیزا (la piazza) نمادی از فرهنگ و زندگی اجتماعی است. این جایی است که ما معمولا با هم جمع می شدیم اما حالا اصلاً سرو صدایی شنیده نمی شود. چگونه این سکوت را عکاسی کنم؟

اینجا من صدای جنگ را شنیدم  که ما در سنگر ها و کارمندان پزشکی در خط مقدم هستند. دوستان من از سوریه، لیبی، عراق و یمن حال من را می پرسند و می خواهم بگویم برای یک بار، تنها یک راه بیش نیست.برای من این جنگ نیست چون هیچ طرفی وجود ندارد تا بر دیگری پیروزی شود و ما فقط  با کنار هم بودن می توانیم بر این ویروس غلبه کنیم.