به گزارش پردیسان آنلاین از البرز، اربعین امسال البرز تنها یک نقطه روی نقشه نیست بلکه خیمههایی از اندوه و ایمان، از اشک و عزم است؛ هیئات، مساجد، خیابانها و کاروانها همهجا رنگ عزا دارد.
چای نذری، قدمهای خسته و صدای نوحههایی که گوش را میسوزاند؛ مردم میآیند که در نبود حسین (ع) عزاداری کنند، اما در دلشان برای عزیزی دیگر هم اشک میریزند.
البرزیها عزادار مردانی هستند که حالا جای خالی آنها مانده است، مردی که نیست تا صدای شیپورش آغازگر عزا باشد.
شهید محمد قائمپناه…
صدای شیپورش در سالهای گذشته، جرقهای بود که بغضها را شعلهور میکرد؛ او ساز نمیزد، روضه مینواخت، با نفسش، با دلش، با تربت کربلا در جانش.
در البرز و در دل هیئت عشاقالمهدی، صدای او یعنی آغاز؛ آغازِ عزا، آغازِ ماتم، آغازِ یک سفر به کربلا از همین کوچهها.
و حالا؟ غوغاست؛ همهچیز هست، طبل هست، نوحه هست، اشک هست، اما یک صدا نیست، شیپور خاموش است.
مردی که پشت آن میایستاد، دیگر نیست. دیگر در میان دمامزنها نمیتوان قامت خمیدهاش را دید، آن نگاهِ خیره به آسمان دیگر قبل از شروع نوایش را کسی نمیبیند، با همه اینها البرز ساکت نیست.
مردم بیش از همیشه آمدهاند، شاید برای آنکه جای خالی شهدا را پر کنند؛ شهید محمد یکی از دهها شهید مظلوم جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی بود، او دیگر نیست، اما عشقش به اهلبیت هست و در هر قدم و هر اشک، جاریست.
دختر شهید امسال در کاروان راه رفت، شاید هنوز کوچک بود، اما پاهایش استوارتر از خیلیها است، راه رفت برای پدری که حالا از آسمان تماشایش میکرد
در میان آن جمعیت، چهرهای است که نگاه را میدزدد، دختری کوچک با چشمانی پر از اشک و گردنی که به گردنبندی آراسته شده است، نه یک طلا، نه یک تزئین بلکه یادگار پدر، انگشتری که محمد همیشه در دست داشت و حالا بر گردن دختر شهید است.
دختری که سال گذشته، اربعین را کنار پدرش ایستاده بود، دستانش روی شیپور پدر و شانهاش تکیهگاه اشتیاقش، امسال اما فقط تماشا میکند.
همانجا کنار طبلها، اما دستهایش خالیست و دلش پُر. گاهی دستش را روی انگشتر میگذارد، انگار بخواهد از دل آن فلز سرد، گرمای دستان پدر را باز بیابد.
او دیگر تنها یک دختر نیست، حالا نشانهایست از ادامه راه پدر. محمدی که در هیئت رشد کرد، در موکبها نفس کشید و در اربعین، زائر را مهمان کرد؛ سالها در مسیر نجف تا کربلا چای داد، پای زخمهای زائران را شست، برای کودکی گمشده پدری کرد و اربعین میدان حضورش بود و حالا میدان غیابش.
اما راهش ناتمام نمانده، دخترش آمده است، نه با شیپور بلکه با سکوتی پر از فریاد.
اربعین تنها در کربلا نیست، کربلا در دل همهی ماست، حتی در کوچههای کرج و در هیئتهایی که زیر سقفشان علم بستهاند، در موکبهایی که عطر قهوهشان دل را آرام میکند و در پیادهرویهایی که از خیابانهای شهر شروع و به آسمان ختم میشود.
در همین شلوغی صدای طبل و نوحه، صدای خاموش شیپور محمد هنوز شنیده میشود، هرکس آمده با یادش آمده است، با اشک برای او، برای دخترش و برای همهی آنهایی که رفتهاند تا راه حسین (ع) بماند.
مردم میگویند، صدای محمد هنوز در گوششان هست، نه فقط آن شیپور بلکه صدای سلامهای آرامش به زائر، یا دعاهایی که زیر لب برای غریبهها میخواند، نه تنها در هیئت بلکه در مسیر کربلا، در موکبهایی که حالا عکسی از او بر دیوارشان نصب است.
یکی از خادمان موکب میگوید: محمد هر سال زودتر از همه میرسید، از تمیز کردن سرویس تا دم کردن چای همه را انجام میداد، حتی وقت استراحت هم نمیرفت و میگفت: زائر وقتی میآید، باید ببیند اینجا بوی حسین میدهد.
حالا او نیست. اما ردش هست، در انگشتر نورا، در اشکهای مردم، در سکوت شیپور و در صدای دلهایی که برایش میتپد.
البرز هنوز زنده است، محکمتر از همیشه؛ شاید برای آنکه نشان دهد شهدا رفتهاند، اما راهشان در کوچهها جاریست.
مردم آمدهاند تا نگذارند جای خالیها حس شود، اما در دل هر ناله، هر نوحه و آن غم ناپیدا است، غمی که شبیه صدای شیپوریست که نمیآید، اما هنوز در سینهها میپیچد.
دختر شهید امسال در کاروان راه رفت، شاید هنوز کوچک بود، اما پاهایش استوارتر از خیلیها است، راه رفت برای پدری که حالا از آسمان تماشایش میکرد.
شاید روزی، خودش آن شیپور را به دست بگیرد یا شاید، صدایش جور دیگری در دل هیئتها بنشیند، اما یک چیز قطعیست: راه محمد، با دختر کوچکش ادامه دارد.
سلام بر شهیدی که اربعین را زندگی کرد، سلام بر دختری که در غوغای جمعیت، دلش آرام نبود و سلام بر انگشتری که حالا طلسمی شده میان زمین و آسمان.
سلام بر البرز که با همه زخمهایش، هنوز ایستاده است و میگوید: ما همه مدیون راه حسین هستیم.
طیبه جواهری