شیوع کرونا و ترغیب به خانه نشینی و خودقرنطینه گی جهت ماقبله با زنجیره شیوع بیماری، از اسفند سال گذشته جشنواره ای از کمر همت برای ایده پردازی کمک به خانه نشینی در سراسر کشور راه اندازی کرد، جشنواره ای مملو از خلاقیت و تلاش که در قالب های مختلف از پویش گرفته تا مسابقه […]

شیوع کرونا و ترغیب به خانه نشینی و خودقرنطینه گی جهت ماقبله با زنجیره شیوع بیماری، از اسفند سال گذشته جشنواره ای از کمر همت برای ایده پردازی کمک به خانه نشینی در سراسر کشور راه اندازی کرد، جشنواره ای مملو از خلاقیت و تلاش که در قالب های مختلف از پویش گرفته تا مسابقه و وبینار و مراسم های مجازی را شکل داد تا مردم در خانه بمانند که هم زنجیره بیماری قطع شود و هم بار اضافه بر دوش کادر درمانی درگیر این روزهای کشور نگذارند.

شاید زیباترین جلوه آنچه از زمان شیوع ویروس تاکنون گذشته همین همدلی و سعی برای ایفای نقشی در این مبارزه جمعی باشد، همدلی که بسیاری از نمونه های آن در پویش «سهم من در مهار کرونا» که از سوی پردیسان نوین و روزنامه ایران شکل گرفت، آورده شده است.

در ادامه تلاش های ایفای نقش در حد بضاعت برای مشارکت در این پویش امروز معلمی از فسا شعری تقدیم کادر درمان کرده تا به قول خود بتواند گل زیبای لبخند بر لبان خسته و استوار این بزرگواران نموده و اشک شوقی بر گونه شان جاری کند و خود نیز طعم لذت معنوی این تلاش را بچشد.

فریدون حداد برای کادر درمان و پزشکان و پرستاران مدافع سلامت چنین سروده است:

ای پزشـک، ای روح عیســی در زمان!

ای پرســـــــتار، ای هُمـای مهـربان!

دســــــت خود را پیش آور، ای عزیز!!

تا بکارم بوســـــــه­ ای بر آن، ز جان

شـــد «کرونا»، بـاعث و بـهـــــانه­ ای

تـا بَـرآرَم حــــــرف دل را بـر زبـان

تُحـفـۀ درویش باشــــد شــــــعر من

مـی­پذیـر آن را، به ­رســـــــم ارمغان

ای فرشـــــــــته! ذکر بیماران، تویی

چون، پر و بال تو باشـد آشــــــــیان

از وجـود توســـــت که جاری شـــده

در تـن دنـیـا، مســـــــــیحای روان

قلـب اگر که می­تپـد در طـــــول عُمْر

از تـو دارد عـــــرض انـدامـی چنان

اعــتــبــار بـودن و پایــنــــــدگی

نـذر امـضــای تو شـــد در هـر مکان

هســت مدیـون ســـرنگ و ســـوزنت

هـر رگ غـیرت که باشـد خون­رســـان

ای درخـت پرثمر، ای چـتـر ســـــبز!

زنـدگـی از ریشـــــه­ ات، در جَـرَیان!

میوه ­ات، «سـیب سـلامت» بود و هسـت

ســــایه ­ات، بر ســــفره ­های آب و نان

طبـع تــو، تازه ­تر از فصــــــل بهــار

شــــــاهدحرفـم، بُوَد رنگیــن­ کمـان

بـا حضــور ســـــــبز تو، در باغ عُمْر

نقـش می­بندد نشـــــــــاط ارغـوان

مرغ شــادی گشـته از شوق تو، مســت

با وجـود توســـــت، دنیا شــــادمان

آرزویم، بهـترین ­ها بَهرِ توســـــــــت

لایــق تـو، بهترین نام و نشــــــــان

قاصــــــــد از عرش آمده، با احترام

تا به ­جا آرد ســـــپاســـــت، بی­کران

حاجب رضـوان به چشم و گوش خویش

دیده و بشـــــــــنیده نامت در جنان

غمگســـــــــار خیل بیــماران، تویی

جسـمشـــــان از نبض  روحت، پُرتَوان

با حضــــــورت، مَحْـو گردد کوه درد

در غـیـابـت، اوج می­گـیـــرد فغــان

مـرد و زن، دارد ز مِـهـــــرَت یادگـار

مِـهــرِ تـو، نـقـش دل پـیـــر و جوان

گرمیِ خورشــید، از ســیمای توســت

در نگاهت، رنگ پاک آســــــــــمان

ابــرهــا، در بـارش بـاران لـطــــف

وامــدار اشــــک ­هـایـت، بی­گـــمان

قطــرۀ اشـــک تو، مروارید عشـــــق

راز عشــــقت با خـدا، گشــته عـیـان

بس مبارک بادَت این عشـــــق جَمیل!

کـه بُـوَد بـی­حــدّ و انـدازه، گــران!

مــرهــم درد دل بـیــمار نیســــــت

کس به­ جز تو، با وجـود پانســــــمان

رنگ ایثــــار تو دارد طــیــف خـاصّ

نه همه چشــــــــمی تواند دیدن آن

شـد زبان شــــرح من، بس گنگ و لال

آنچـــه خواهــم ز تو گویم، نَتَــــوان

گـر بخــــواهم از تـو گـویـم یک کلام

قهرمانی! قهـــرمانی! قهــــرمان!

نمره ­ات در دفتر حق، بیســـــــت شد

تو ســــرافرازی به روز امتـحـان

شــــرح بیـــداری و  بـی­خـوابـی تو

نـیــــک دانـد عــالِــم راز نـهـــان

کاش می­شــــــد حسّ زیبای تو، دَرْک

لـحـظـۀ بـهیــــــــاری و بانگ اذان

کاش می­شــــــــد که ببینند؛ گُداخت

دلت، از دوری فــرزنــد، چه ­ســـــان

کاش می­شـــــــــد که بدانند؛ تو هَم

خـود، کســــــی داری؛ بَرایَت نگران

کاش می­بســــت از خجـالت، پلـک را

در نگاه خســـــته ­ات، چشـــــم زمان

کاشــــــــکی در زیر پایت، به عـمـل

یـک وجــب هم بـود فــرش اِمـتِـنـان

کاش می­شــــــد؛ تاجــر طَمّـاع دهر

از برای ســـــــود تـو، بـیـنـد زیـان

کـاش از نـیــــروی وجـدانـت، کمی

یافـت می­شـــــد در وجـود دیگـران

کاشـــــکی آن هــرزه ­گــرد بی­خیال

ول نگــــردد هر طـــرف، دَوان ­دَوان

وقت را «در خانه ماندن»، کرده صَـرف

در عمـــل نه؛ بلـکه تنـها در بـیــــان

کـاش او خــود را قَـرَنـطـــیـنـه کند

تـا بَراُفـتَـد ایـن بـلای جـان­سِــــتان

کاش می­شـد شـرمســـارت، غول مرگ

تا نگـیــــرد جـان مــردم، بی ­امــان

کاش می­شــــد؛ هر چه ویروس پلــید

رخـت بَربَنـدَد، رَوَد از این جـهــــان

ای پرستار، ای پزشـک، ای نور چشـم!

بِشْــــنُو این حـرف دلـم را از دهـان:

حاضــــــــرم گردم فدایت، بی­ دریغ

فاش می­گـویــم به تـو، ایـن را بِـدان

مـی­نـهـم من، ســـــر به زیـر پای تـو

مـی­روم من، تـو بمـان، این را بخوان:

شعر «حـدّاد» اسـت با «فریاد» صـدق

نام تـو، جـاویـــــد و مانـی جـاودان