گروه زندگی: قهرمان ملی وقتی میرود یک ملت داغدار میشوند البته نه آنطور که در سوگ یک اسطوره به عزا بنشینند نه! گویی در فراق عزیزشان نشسته اند. شهادت حاج قاسم خانه به خانه ایران را عزادار کرد. دوستداران حاج قاسم روایت های خواندنی ای از روزی که ایشان پر کشید داردند. در ادامه روایت علیرضا کمیلی را در کتاب هزارجان گرامی از روز شهادت سردار سلیمانی را میخوانیم.
علیرضا کمیلی آن جمعه تلخ را اینگونه روایت میکند:«شب دیر خوابیده بودم.خلاف عادت بود. چون در خانه ما، ده ده و نیم شب خاموشی است. خانمم میگوید گوشی را باید روی حالت هواپیما بگذاریم، چون امواجش مضر است و من هیچوقت نفهمیدم بین روز و شب در تاثیر این امواج چه تفاوتی است! از آنجا هم که گوشی را برای صبح ها کوک میکنم نمیتوانم آن را خیلی دور بگذارم. بعد از نماز فقط گوشی را از حالت هواپیما خارج کردم و به علت خستگی، کمی خوابیدم. این هم برای من البته خلاف عادت بود. همیشه سعی میکنم آن وقت را بیدار بمانم و از فرصت خواب بودن دخترم استفاده کنم و به کارهای تمام نشدنی رسیدگی کنم. صبح زود برکت دارد و کارهای نیمهکاره را تمام میکند.
هشت و نیم نه بود که بیدار شدم و تلویزیون را روشن کردم. این هم باز خلاف عادت بود! چون من اصلا تلویزیون نمیبینم و در خانه ما به جز استثنایی به نام اخبار، تلویزیون یا خاموش است یا روی شبکهی پویاست. فضای شبکه خبر غیر عادی بود. هنوز حتی پیامرسان واتساپ را باز نکرده بودم. برای من واتساپ حتی قبل از فیلتر شدن تلگرام، به معنای ارتباط با دوستان غیر ایرانی بود؛ چرا که فضای مجازی غیر ایرانی بیشتر در واتساپ و فیسبوک مطرح است و برای ما در اتحادیه بین المللی امت واحده، که ده سال است که با غیر ایرانیها ارتباط گسترده داریم، واتساپ مثل نان شب واجب است. دوستانی دارم از لبنان و فلسطین تا میانمار و اروپا که محال است هر روز صبح، جمله ای معنوی در لیست انتشار شان برایم نفرستند و جمعه را تبریک نگویند.
تلویزیون داشت زیرنویس میکرد که فلانی این جنایت هولناک را محکوم کرد، بهمانی آن را جنایت علیه بشریت دانست. هنوز گیج بودم. خانم بیدار شده بود. گفتم خانم یک اتفاقی فتاده و احتمالا یکی ترور شده. کنجکاوی مان بیشتر شد. حالا من اصرار داشتم بدانم ماجرا چه بوده و شبکه خبر اصرار دشت بدون ذکر نام، محکومیت ها را بخواند.
کلمه به کلمه زیرنویس ها را خواندم شاید چیزی متوجه شوم. حتی شبکه را هم عوض کردم اما افاقه نکرد. برگشتم به شبکه خبر اما انگار بنا بود من را در این حیرت نگه دارد. عصبانی شده بودم انگار تعمد داشتند به من نگویند چه کسی ترور شده! دست بردم به گوشی.
خواستم در اینترنت جستجو کنم که طبق عادت دست بردم، واتساپ را باز کردم و اولین پیام را از شیخ احمد دوست فلسطینی مقیم مالزیام، خواندم. دلم یک دفعه ریخت. بهت زده شده بودم. شهادت حاج قاسم را تبریک و تسلیت گفته بود باورم نشد. چون یکی دوبار دیگر از من درباره شایعاتی درباره شهادت حاج قاسم و مسائل دیگر پرسیده بود. باور نکردم. خواستم بنویسم خبر دروغ است. اما با خودم گفتم بگذار اول مطمئن شوم.
واتساپ را رها کردم و به سراغ وبسایت فارس رفتم.گفتم هرچه شده باشد اینجا میتوان متوجه آن شد. یک چشمم به گوشی بود و چشم دیگرم به شبکه خبر. داشتم دیوانه میشدم نکند خبر صحت داشته باشد؟! تا فارس را باز کردم شبکه خبر هم عکس حاج قاسم را گذاشت. طاقت نیاوردم. شل شدم و نشستم روی زمین. اشک هایم ناخودآگاه جاری شدند. صدای گریه م را کنترل کردم که دخترم هول زده بیدار نشود. خانمم از آشپزخانه متوجه حالم شد. گفتم حاج قاسم را زدند! دوید به سمت من که نشسته بودم جلوی تلویزیون. حالا دو نفری بهت زده و گریان بودیم. کنترل اشک ها ممکن نبود مثل حالا که بعد از ماهها دارم آن لحظات را مینویسم.
پکر نشسته بودم روی مبل. باورش سخت بود. چقدر امیدوار بودم خبر دروغ باشد. مثل دفعات قبل اما آنچه باید میشد، شده بود. واتساپ را که باز کردم در حال انفجار بود پیام ها از همه جا سرازیر شده بود.
توی حال خودم بودم که ابومحمد، دوست فلسطینی مقیم استانبول، تماس گرفت. بغض گلو اجازه نمیداد جواب بدهم. رد تماس دادم. دوباره تماس گرفت. رد کردم و از همدردی اش تشکر کردم و نوشتم: سوف نتحدث لاحقا؛ بعدا با هم صحبت میکنیم. چند ساعت بعد هم که با هم تماس گرفتیم حالت بغض داشتم و چند کلمه بیشتر صحبت نکردم.او هم حالم را فهمیده بود. با جملاتش مرا تسلی میداد و چه خوب گفت که حق این مجاهدان شهادت است و بهتر ز این سرنوشتی در انتظار شان نیست. بیشتر پیامها خصوصا از طرف فلسطینی ها پیام های «تبریک» بود؛ شهادت حاج قاسم را فوزا عظیما میدانستند و به خاطر آن رستگاری تبریک میگفتند. شاید هم به این علت تبریک میگفتند که ملتشان با شهادت آشنا بود.
آرام تر که شدم تصمیم گرفتم اول پیام ها را جواب بدهم، بعد بروم سراغ گروه ها، محمدوف، دوست بوسنیاییام،نوشته بود:«برادر جان این جنگ فقط برای شما نیست، درگیری همه ماست. روی من هم حساب کن.» خیلی قوت قلب بود تشکر کردم و نوشتم:حتما حاج قاسم شهید امت و فلسطین بود نه فقط مال ایرانی ها!
کوثر بیدار شد حال ما را که دید، ترسید و با عجله علتش را پرسید. مادرش توضیح داد که حاج قاسم شهید شده است. او هم شاید بخاطر ناراحتی ما کمی ناراحت شد. مثل خودم وقتی خبر ارتحال امام را شنیده بودم. آن وقت بچه بودم و بازیگوش. ناراحت شدم اما یادم نیست که گریه کردم یا نه!
پیام تسلیت حاج محمد را که دیدم، بیشتر آرام شدم. نماینده مجلس در یکی از کشور های آفریقایی است. اخوانی است و به انقلاب ارادت دارد، اما به عملکرد ما در مسائل منطقه به شدت منتقد است. خیلی از ایرانی ها نمیدانند که حضور ما در سوریه اگرچه ضروری بود خیلی تبعات منفی در چهره جهانی ما داشت.
حاج محمود اما آدم نسبتا منصف و سالمی است. پیام قبلی اش به من همان موقع ها بود که پهپاد آمریکا را زده و کشتی انگلیسی ها را توقیف کرده بودیم. توئیتی زده و نوشته بود:«علیرغم انتقادات قبلی که به ایران داشتم و دارم، ولی همین که این کشور برخلاف کشور های ذلیل و حقیر خلیج توانسته قدرت مواجهه با آمریکا در منطقه را در خود ایجاد کند، جای تقدیر و تکریم دارد.» به خاطر این متن بد و بیراه شنیده بود که «تو داری از قاتلان مردم سوریه دفاع میکنی» ولی چون آن را حق میدانست، گفته بود. عجیب است که چطور برخی از افراد و اداده داخلی ما نمیفهمند که بعد از فروپاشی قدرت های بزرگ اسلامی در صد سال اخیر، مسئله همه مسلمانان احیای عزت از دست رفته شان است و هرکس بوی این عزت را بدهد برای آن ها جذابیت خواهد داشت.
جواب پیام حاج محمد را دادم و از او تشکر کردم. حجم پیام ها خیلی زیاد بود یک جواب یکسان عربی و انگلیسی آماده کردم تا برای آن ها بفرستم. جواب خیلی از افراد را که نمیشد کوتاه و با تشکر داد، به طور اختصاصی میدادم. پاسخ به همدردی ها چند ساعت طول کشید.
سوز و گداز شیعیان هم زیاد بود؛ خصوصا بچه های پاکستانی، عراقی، بحرینی و افغانستانی که درک بهتری از حاج قاسم داشتند. خیلی پکر بودند به عراقی ها به طور خاص شهادت ابومهدی را تسلیت میگفتم. با چند دوست پاکستانی هم که تسلیت گفتند صحبت کردم. یکی شان از اهل سنت صوفی مسلک بود که نوعا در سیاست دخالت نمیکنند. شهادت سردار را تسلیت گفت:« به این امید که انتقام از آمریکایی ها در پیش خواهد بود.» برخی به من التماس دعا میگفتند که :« اگر در مراسم تشییع ایشان بودی ما را هم یاد کن.» تو گویی یک باره حال و هوای جبهه ها زنده شده و این خون شهید بود که همه را به تکاپو و جوشش وادار کرده بود.
انتهای پیام/
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید