زهیر از فرماندهان سپاه امام حسین (ع) و از بزرگان قبیله «بجیله» بود که در کوفه میزیست. او نخست طرفدار «عثمان» بود تا اینکه در سال ۶۰ ه. ق، هنگام بازگشت از سفر مکه، در یکی از منازل بین راه به امام (ع) پیوست و تا کربلا همراه امام بود و در بین راه و نیز در کربلا تا روز عاشورا سخنانی بس دلنشین که حاکی از عمق ایمان و اعتقاد او بود و در نهایتدر آغوش سیدالشهدا (ع) به شهادت رسید.
به گزارش پردیسان آنلاین، پرونده اصحاب الحسین، به مناسبت ایام محرم به بررسی شخصیت های اصحاب امام حسین علیه السلام در عاشورا میپردازد که در این شماره به معرفی شخصیت «جناب زهیر بن قین بجلی رضوان الله تعالی علیه» خواهیم پرداخت.
زندگینامه
«اَلسَّلاَمُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ اَلْقَیْنِ اَلْبَجَلِیِّ اَلْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی اَلاِنْصِرَافِ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً أَ أَتْرُکُ اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَسِیراً فِی یَدِ اَلْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو أَنَا لاَ أَرَانِی اَللَّهُ ذَلِکَ اَلْیَوْمَ»؛ سلام بر زهیر بن قین بجلی که چون حضرت امام حسین (ع) به او اذن بازگشت داد، گفت: نه به خدا، هرگز برنمیگردم! آیا فرزند رسول خدا را اسیر در دست دشمنان رها کنم و خود نجات یابم؟! خداوند هرگز چنین روزی را به من نشان ندهد!»
زهیر فرزند قین بن قیس انماری بجلی است؛ انماری منسوب به انمار بن اراش ابن کهلان قحطانی یمنی میباشند و ظاهراً سن آن بزرگوار در هنگام شهادت بیشتر از امام (ع) بوده است.
زهیر، در واقعه کربلا نام آشناست؛ گرچه در تاریخ عاشورا، اسم رجال نامی دیگری به چشم میخورد؛ ولی زهیر هم از برجستگی ویژهای برخوردار بود.
زهیر، از فرماندهان سپاه امام حسین (ع) و از بزرگان قبیله «بجیله» بود که در کوفه میزیست. او نخست طرفدار «عثمان» بود تا اینکه در سال ۶۰ ه. ق، هنگام بازگشت از سفر مکه، در یکی از منازل بین راه، مورد عنایت پروردگار قرار گرفت و نور هدایت در قلب او تابید و به امام (ع) پیوست و تا کربلا همراه امام بود و در بین راه و نیز در کربلا تا روز عاشورا سخنانی بس دلنشین که حاکی از عمق ایمان و اعتقاد او به امام (ع) بود ایراد کرد و تا آخرین لحظه باقی ماند و خون پاک و مطهرش را در راه فرزند رسول خدا نثار کرد.
اینک داستان ملحق شدن زهیر به کاروان حسین (ع) را از زبان همسرش دِلهم، و همراهان وی از طائفه «فزاره» و «بجیله» بخوانید و شرح بیشتری از فداکاریهای زهیر را در صفحات بعد خواهید دید.
پیوستن زهیر به کاروان حسینی در منزل زرود
گروهی از «فزاره» و «بجیله» میگویند: ما همراه زهیر بن قین بجلی از مکه به سوی کوفه میرفتیم، تصادف با کاروان حسینی همدوش و نزدیک شدیم. اما خیلی نگران این بودیم که مبادا با کاروان ابا عبدالله الحسین (ع) هم منزل شویم لذا از روی ناچاری بایستی در هر منزلی که امام (ع) نزول اجلال میکرد ما هم فرود آییم با این تفاوت که ما در جانبی و حضرت در جانب دیگر، خیمه و خرگاه میافراشتیم (در بعضی نقلها دارد: میکوشیدیم با امام هم منزل نشویم؛ لذا هر وقت امام حرکت میکرد، زهیر عقب میماند، و هرگاه حسین (ع) فرود میآمد، زهیر پیش میرفت) تا اینکه روزی در منزل زرود که خیمه گاه امام حسین (ع) نزدیک خیمه گاه ما سراپا شده بود، فرستاده امام حسین (ع) به سوی ما آمد سلام کرد و داخل شد و گفت: «ای زهیر بن قین! اباعبدالله الحسین (ع) مرا نزد تو فرستاده و تو را به حضور طلبیده است».
راوی میگوید: این پیغام چنان در ما تأثیر گذاشت که همه از حرکت ایستادیم، با این که در حال خوردن غذا بودیم، بیاختیار دستهای ما خشک شد و هر چه در دست داشتیم افتاد. بهت زده و بیحرکت ماندیم، انگار پرندهای بر سر ما نشسته است.
ابومخنف میگوید: «دِلهم» همسر زهیر، هنگامی که دید شوهرش به پیام فرستاده حجت خدا امام حسین (ع) توجهی نکرد و ساکت مانده است! خطاب به شوهرش زهیر گفت: سبحان الله! آیا فرزند رسول خدا (ص) تو را به حضور میطلبد و تو از رفتن امتناع میورزی؟ چه شود اگر در محضرش شرفیاب شوی و سخنان او را بشنوی و باز گردی، بلکه تو خود میبایست به محضرش شرفیاب میشدی.
زهیر پس از پیشنهاد همسرش، از جا برخاست و به خیمه امام رفت؛ اما پس از اندک زمانی با رخساری درخشان برگشت. فورا دستور داد خیمه و خرگاهش را جمع کردند و با زاد و توشهای که داشت به جانب خیمه گاه امام (ع) رفتند و خیمهاش را آنجا برافراشت.
سپس به همسرش «دلهم» گفت: «من تو را از حباله زناشویی خارج کردم و طلاقت دادم؛ اینک به سوی اهل خود رهسپار شو؛ زیرا نمیخواهم از ناحیه من غیر از خیر و خوشی به تو برسد»؛
بعد به همراهان خود گفت:هر کدام از شما مایلید میتوانید از من پیروی کرده و به بارگاه حسین (ع) شرفیاب شود و گرنه این آخرین دیدار ماست و با شما خداحافظی میکنم!.
من امروز با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم
سپس همراهانش را به حدیثی از سلمان فارسی توجه داد و گفت: ما سالی به کارزار دریایی (یا کارزار در بلنجر)رفته بودیم، خداوند متعال به ما فتح و پیروزی عطا کرد و غنائم زیادی نصیب ما شد. در آنجا سلمان فارسی به ما گفت: آیا از این فتح و پیروزی و این همه غنائمی که خدا نصیبتان کرده خشنودید؟ پاسخ دادیم آری، گفت: هرگاه سید جوانان آل محمد را درک کردید و در راه او با دشمنانش مبارزه نمایید سرور و خشنودی شما در آنجا بیشتر از این غنائمی است که در این جا نصیب شما شده است.
و بعد زهیر در ادامه به آن همراهانی که از او جدا میشدند گفت: اما من امروز با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم.
همراهان گفتند: پس از این گفت وگو، زهیر ملازم رکاب امام حسین (ع) شد و پیوسته گوش به فرمان آن حضرت بود تا در پاری آن امام بزرگوار، شربت شهادت نوشید.
از جمله کسانی که با زهیر به کاروان امام (ع) ملحق شدند، «سلمان بن مضارب بجلی» بود.
به راستی در ملاقاتی که زهیر با امام (ع) داشت، حضرت به او چه فرمود که این قدر او را عاشق و دلباخته خود کرد که حتی حاضر شد از همسرش جدا شود و با همراهانش وداع کند و فورا به خیمه گاه امام حسین (ع) بپیوندد؟ این چیزی است که تاریخ از بیان آن ساکت است، ولی هر چه بود و هر چه گذشت، سبب شد زهیر دگرگون شود و سرنوشت او با شهدای کربلا گره بخورد، و برای همیشه نام نیک او در تاریخ بماند من هم میگوییم: «ای کاش من هم با آنان میبودم و به رستگاری عظیم و بزرگ دست مییافتم».
لبیک زهیر پس از خطبه امام (ع) با حر بن یزید ریاحی
هنگامی که سپاه حر بن یزید ریاحی در منزل ذی حسم راه را بر کاروان امام (ع) بست و نگذاشت حضرت به سوی کوفه برود، و اجازه هم نداد به مکه بازگردد امام (ع) خطبهای بسیار گرم و آتشین در برابر آنان ایراد نمود[۱۹] و پس از پایان خطبه حضرت، زهیر بن قین، این رادمرد الهی از جا برخاست و رو به همراهان خود کرد و گفت: شما حرف میزنید یا من حرف بزنم؟ گفتند: تو سخن بگوی. زهیر پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: ای فرزند رسول خدا! گفتارت را شنیدیم، خداوند در همه مشکلات تو را راهنما باشد، به خدا سوگند! اگر دنیا برای ما پایدار میماند و زندگی ما در آن جاودانه بود، با این حال ما ترجیح میدادیم که با شما کشته شویم و از اقامت ابدی در این دنیا چشم بپوشیم (یعنی تا چه رسد به این که دنیا که فانی شدنی است و دوام ندارد).
راوی گوید: سپس امام (ع) در حق زهیر دعا کرد و با او سخن گفت. بعد حُر جلو آمد و امام (ع) را از این راه برحذر داشت.
و پس از زهیر، بریر بن خضیر و به قولی نافع بن هلال هر کدام برخاستند و اعلان وفاداری کردند که سخن آنها در ترجمه بریر بن خضیر و نیز در ترجمه نافع بن هلال در همین اثر آمده است.
اعلام فرمانبرداری زهیر در شب عاشورا
روزها گذشت و کاروان حسینی وارد کربلا شد تا هنگامی که غروب روز تاسوعا (نهم محرم) فرا رسید، هوا تاریک شد، امام (ع) یاران خود را جمع کرد و خطبهای خواند و در ضمن از آنها خواست که از تاریکی شب استفاده کنند و از کربلا خارج شوند و جان خود را حفظ نمایند! ولی هیچ یک از آنان راضی به ترک امام (ع) نشدند، هر کدام به نحوی اعلام وفاداری کردند و آمادگی خود را تا پای جان دادن ابراز نمودند. در این میان زهیر بن قین نیز برخاست و در برابر امام حسین (ع) چه زیبا وعاشقانه و فداکارانه سخن گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به خدا قسم دوست داشتم که در راه حمایت تو، کشته شوم و دوباره زنده شوم باز کشته شوم تا هزار بار، و باز آرزو داشتم که خدا با کشته شدن من، تو و جوانان بنی هاشم را از آسیب دشمنان نگاه میداشت.
پس از سخن او، جمعی از بنی هاشم و اصحاب مثل قمر بنی هاشم و مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی و جمعی دیگر برخاستند و هر کدام با بیانی رسا مانند زهیر وفاداری خود را به امام حسین (ع) اعلام نمودند و سوگند یاد کردند که از تو جدا نخواهیم شد تا جانمان را فدای تو کنیم!
امام (ع) در برابر آن همه اظهار علاقه و عشق و وفا، در حق اصحاب و یاران گرامیاش دعای خیر کرد.
سپس امام (ع) با آگاهی از تصمیم قطعی یارانش در باقی ماندن در کربلا و آماده به شهادت در راه خدا، با صراحت و بیپرده خبر از کشته شدن همه آنان داد و چنین فرمود: من فردا کشته خواهم شد و همه شما نیز با من کشته خواهید شد، و احدی از شما اصحاب و یاران باقی نخواهد ماند!.
تمامی حاضران حمد و سپاس خدا کردند و گفتند: درود و سپاس خدایی که ما را به یاری تو کرامت بخشید و به کشته شدن همراه شما شرافت داد. آیا راضی نمیشوید که با شما و درجه شما در بهشت باشیم؟
امام (ع) در برابر سؤال آنان فرمود: خداوند به شما پاداش خیر عنایت فرماید! و سپس برایشان دعای خیر نموده و فردای آن شب همه آن جمع در کنار امام حسین (ع) به شهادت رسیدند.
سخنرانی به یادماندنی زهیر در روز عاشورا
زهیر این مرد پاک طینت و جهان دیده که قریب چهل سال پیش در جنگهای صدر اسلام و از جمله ارمنستان و فتح بلنجر، حضور داشته و در یک ملاقات با حسین (ع)، جهش عقلی و فکری برای او حاصل شد؛ سپس در کنار امام (ع) ماند و در هدایت کوفیان و حفظ و حراست خیمههای امام و اهل بیت کوشید. هنگامی که در روز عاشورا، دشمن میخواست به سپاه امام (ع) حمله کند، زهیر مردانه ایستاد و سخن گفت.
ابومخنف و دیگر از مورخان از علی بن حنظله بن اسعد شامی از کثیر بن عبدالله شعبی بجلی (که او خود قاتل زهیر است) نقل میکند که وقتی ما برای حمله به سوی یاران حسین (ع) میرفتیم، زهیر در حالی که سوار بر اسب مخصوص بود و لباس رزم به تن داشت، خطاب به نیروهای عمر سعد گفت: «ای اهل کوفه، شما را از عذاب خدا میترسانم! لازم است من شما را نصیحت کنم و تا زمانی که بین ما و شما شمشیر، جدایی نینداخته ما و شما برادریم و بر یک آیین وشریعتیم؛ ولی همین که شمشیر به روی هم کشیدیم رشته برادری بریده خواهد شد و ما امتی خواهیم بود و شما امتی دیگر.
اینک خداوند، ما و شما را در رابطه با ذره پیامبر در معرض امتحان قرار داده است تا معلوم شود چه خواهیم کرد. اینک ما شما را به نصرت و یاری ذریه پیامبر و مخذول کردن ابن زیاد طغیانگر فرزند طغیانگر دعوت میکنیم؛ زیرا جز بدی از او و پدرش در طول حکومتشان ندیده و نخواهید دید.
آنها هستند که چشمهای شما را با میل سرخ از گودی بیرون کرده و دستها و پاهای شما را قطع میکنند. آنها هستند که شما را با بریدن گوش و درآوردن چشم، مثله مید کنند و بر شاخههای درخت خرما به دار میکشند و نیکان و افراد شایسته شما و قاریان قرآن را چون حجربن عدی و اصحابش و هانی بن عروه و امثالش را کشتند»
چون زهیر این سخنان کوبنده و بیدار کننده را گفت، خود فروختگان به دنیا و مال و منال دنیا او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا قسم دست از شماها برنمی داریم تا آنکه حسین و همراهانش را بکشیم یا او و همراهانش را پیش امیر ابن زیاد بفرستیم.
زهیر با کمال حلم و بردباری و باز از روی خیرخواهی از اهانت آنها ملول نشد و به پیروی از مولایش امام حسین (ع) آنها را دوباره موعظه کرد و گفت: «ای بندگان خدا! پسر فاطمه (حسین) به نصرت و مودت شایستهتر است از پسر سمیه (ابن زیاد) پس اگر او را یاری نمیکنید، پس شما را به خدا پروا میدهم از اینکه خاندان پاک رسول خدا (ص) را بکشید کار این مرد و پسر عمویش یزید بن معاویه را بازگذارید، به جان خودم سوگند، همانا یزید از شما راضی خواهد شد بدون آنکه حسین (ع) را بکشید.
اما سخنان حق زهیر در دل آن کوردلان تأثیری نگذاشت و بر طبل جنگ و خونریزی کوبیدند و خسران ابدی را بر خود خریدند.
پاسخ زهیر به شمر در میدان نبرد
همین که سخنان روشنگرانه زهیر به پایان رسید، شمر لعین تیری به طرف او پرتاب کرد و گفت: «ساکت شو، خدا نفت را قطع کند، ما را از پر گویی خود به زحمت انداختی!»، اما زهیر قاطعانه و کوبنده به گفتارحق خود ادامه داد و برای آنکه سخنان حقش با گفتار باطل شمر ممزوج نشود، هویت شمر را برملا کرد تا مردم کوفه بدانند چه افراد پستی بر آنها فرماندهی میکنند؛ لذا گفت:ای پسر کسی که بول از روی دو پاشنهاش میکند؛ (یعنی ای کره شتر)خطاب و سخن من با تو نیست؛ زیرا تو همانا یک حیوان گنگ و زبان بستهای. به خدا سوگند گمان نمیکنم که از کتاب خدا دو آیه را درست بدانی، بشارت بدهم تو را به رسوایی در روز قیامت و عذاب دردناک آن روز!
شمر که باور نمیکرد زهیر او را چنین پست و ناچیز معرفی کند، خواست با اظهار قدرت و مقام، شخصیت پوشالی خود را بزرگ نشان دهد لذا گفت: تو و صاحبت را تا یک ساعت دیگر خدا خواهد کُشت!
اما زهیر تهدید او را ناچیز گرفت و گفت:ای شمر مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا کشته شدن در رکاب حسین (ع) را بیشتر از زندگی جاودانه با شما (افراد دون پایه) دوست دارم!
سپس رو به اصحاب عمر سعد کرد و با صدای رسا، شمر و دیگر فرماندهان عمر سعد را رسوا کرد و فریاد زد: ای بندگان خدا، سخن این مرد پست و سگ ملعون و مشابه او، شما را فریب ندهد؛ زیرا به خدا سوگند به شفاعت محمد (ص) نمیرسند کسانی که خون اهل بیتش را میریزند، و از شفاعت محمد (ع) بیبهرهاند آنها که یاوران ذره او را میکشند!
پس از اینکه سخن زهیر به اینجا رسید، مردی از پشت سر او ندا داد که امام حسین (ع) تو را فرا میخواند و میفرماید: برگرد نزد ما، همانگونه که مؤمن آل فرعون، قوم خود را به خوبی نصیحت کرد ودعوت خود را به شایستگی ابلاغ نمود، به جان خود سوگند – تو هم این قوم را به خوبی موعظه کردی و ابلاغحق نمودی اگر نصیحت نفعی برایشان داشته باشد
پس زهیر به فرمان امام (ع) برگشت و در جاییگاه خود ایستاد.
دفاع مردانه در برابر حمله دشمن به حریم امام (ع)
ابومخنف و دیگران از حمید بن مسلم نقل کردهاند که: شمر بن ذی الجوشن با لشکریانش به سپاه امام (ع) حمله کردند و به اندازهای پیش آمدند که به سراپرده امام (ع) رسیدند. شمر لعین در حالی که با نیزه به خیمه امام (ع) فرو میکرد، فریاد زد: «برایم آتش بیاورید تا خیمه را بر سر اهلش آتش بزنم!».
اهل حرم چون تهدید شمر را شنیدند فریاد برآوردند و از ترس سوختن، از خیمهها بیرون دویدند، اما حضرت ساکت نماند و چون این منظره را مشاهده کرد به او نفرین کرد و چنین فرمود: «ای پسر ذی الجوشن تو آتش میطلبی که حرم مرا بر سر اهلم آتش بزنی؟ خدا تو را در آتش بسوزاند!».
زهیر بن قین با شنیدن سخن امام (ع) و مشاهده این تصمیم ناجوانمردانه شمر، سخت برآشفت و با ده نفر از همراهانش به سپاه شمر حمله کردند و چنان غیرتمندانه یورش بردند که آن جمعیت بسیار را از دور خیمههای امام حسین (ع) راندند و شرشان را از سر اهل بیت باز داشتند، اما از همین جا، جنگ درگرفت و زهیر، ابا عزّه ضبابی را که از یاران شمر و از خویشانش بود به هلاکت رساند و همراهان زهیر هم باقی سپاه شمر را تعقیب کردند به ناگاه سپاه شمر دست به دست هم دادند. به زهیر و همراهانش دوباره حمله نمودند و بر آنها غلبه کردند و ده نفر از سربازان اسلام را به شهادت رساندند، ولی زهیر در این حمله، سالم ماند و خطری او را تهدید نکرد.
زهیر در معرکه قتال و شهادت
طبق نقل طبری و برخی دیگر از مورخان از ابومخنف روایت میکنند: پس از آنکه حبیب بن مظاهر به شهادت رسید، زهیر بن قین با حر بن یزید ریاحی به قلب لشکر عمر سعد[۴۳]، یورش بردند و جنگ سختی در گرفت و هر کدام از این دو که جانش به خطر میافتاد دیگری او را نجات میداد و تا ساعتی این حالت ادامه یافت تا آنکه حر به شهادت رسید و زهیر سالم به خیمه گاه بازگشت و پس از آنکه امام حسین (ع) به نماز ایستاد و از نماز فارغ شد، زهیر به میدان رفت و مبارزهای کرد که مثل او کمتر دیده شده بود و در حین حمله این رجز را میخواند: “أَنَا زُهَیْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَیْنِ أَذُبُّکُمْ بِالسَّیْفِ عَنْ حُسَیْنٍ؛ من زهیر فرزند قین هستم؛ با تیغ شمشیر شما را از حسین دور میکنم.
بعد از آن کارزار سخت و بسیار مهم، به خیمهها بازگشت و در محضر امام (ع) ایستاد دستی بر شانه حضرت زد و به اظهار ارادت پرداخت و گفت:
«أقدِم هُدیتَ هادِیاً مَهدِیّا، فَالیَومَ تَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا، وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّا، وذَا الجَناحَینِ الفَتَی الکَمِیّا، وأسَدَ اللَّهِ الشَّهیدَ الحَیّا؛ آیا به میدان بشتابم، ای هدایتگر خلق و هدایت شده خدا که امروز با جدت رسول خدا دیدار میکنم. و با برادرت حسن و پدرت علی مرتضی؛ و با عمویت جعفر که دارای دو بال است، ملاقات خواهم نمود. و با حمزه سید الشهدا که زنده و جاوید است؟!»
زهیر پس از این عرض ارادت، مجدداً به میدان کارزار شتافت و جمعی از سپاه دشمن که تا یکصد و بیست نفر گفته شده به هلاکت رسانید و در این موقعیت ناگاه کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او تاختند و با شمشیر و نیزه او را به شهادت رساندند.
علامه مجلسی از محمد بن ابی طالب نقل میکند: هنگامی که زهیر روی زمین افتاد آخرین سخن امام حسین (ع) خطاب به او چنین بود که فرمود:خداوند هرگز تو را از رحمت خود دور نکند ای زهیر، و کشندهات را لعنت کند مانند لعنت به آنها که مسخ شدند و به صورت میمونها و خوکها درآمدند.
آری، زهیر از جمله فرماندهان محبوب نزد سیدالشهدا بود و امام (ع) در آخرین لحظات غربت خود، نام چند تن را بر زبان آورد و از جسد بیجان و در خون غلطان آنان با امید و آرزو، استمداد طلبید که از جمله آنان زهیر بود و چنین فرمود:ای حبیب بن مظاهر وای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه، برخیزید و ای کریمان، از خواب ناز بیدار شوید و طاغیان فرومایه و پست عنصر را از آل رسول دور نمایید.
این سخن امام (ع) در آخرین ساعات عمر شریفش درباره زهیر، و نیز درود و سلام در زیارت ناحیه مقدسه بر زهیر حکایت از عمق ایمان و فضیلت این رادمرد الهی دارد «یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ».
دکرگونی زهیر
ماجرای دگرگونی روحی در زندگی زهیر ابومخنف از سدی از مردی از بنی فزاره که در روزگار حجاج بن یوسف ثقفی با او در خانه حرث بن ابی ربیعه در محله خرمافروشان پنهان بود و [در بازگشت از مکه به روزگار حسین(ع) و واقعه کربلا] با زهیر همراه بود، روایت میکند که از او درباره ماجرایشان با حسین(ع) پرسیدم، مرد فزاری گفت: «با زهیر بن قین بجلی بودیم که از مکه درآمدیم و با حسین(ع) به یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با وی به یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین(ع) روان بود، زهیر بن قین به جای میماند و چون حسین(ع) فرود میآمد، زهیر پیش میرفت تا به منزلگاهی رسیدیم که به ناچار باید با وی به یکجا میبودیم و حسین(ع) به یک سوی فرود آمد و ما نیز به سویی فرود آمدیم. نشسته بودیم و از غذایی که داشتیم، میخوردیم که فرستاده حسین(ع) بیامد و سلام کرد و به درون آمد و گفت: «ای زهیر بن قین! ابوعبدالله، حسین بن علی(ع) مرا فرستاده که پیش وی آیی».
گوید: هرکس هرچه به دست داشت، بگذاشت؛ گویی پرنده بر سرمان نشسته بود». ابومخنف در ادامه میگوید: «دلهم بنت عمرو، همسر زهیر مرا حدیث کرد که زهیر را گفتم: پسر پیمبر خدا در پی تو میفرستد و نمیروی؟ سبحان الله! چه شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی؟ گوید: زهیر بن قین رفت و چیزی نگذشت که خوشدل بیامد و چهرهاش گشاده بود. گوید: پس بگفت تا خیمه و بار و اثاث وی را پیش آوردند و سوی حسین(ع) بردند. آنگاه زنش را گفت: «تو را طلاق دادم، پس خویشانت برو که نمیخواهم به سبب من تو را گزندی برسد».
شهادت زهیر بن قین
زهیر بن قین به میدان آمده به شانه حسین (ع) زد و گفت: پابرجا باش من هنوز شما را بر حق میدانم که از جانب خداوند، هدایت شدهاید هم هادی و هم مهدی هستید، امروز جدت نبی خدا و حسن و علی مرتضی و جعفر طیار آن جوان شجاعی که خداوند به او دو بال داده و حمزه آن شیر خدا، آن شهید زنده را ملاقات خواهی کرد.
سپس نبرد سختی بهپا کرد و به شعر میگفت: من زهیرم من زاده قینم، و با شمشیر آنان را از حسین دور میرانم. در نهایت کثیر بن عبدالله شِعبی و مهاجر بن اوس به او حمله بردند، و او را به قتل رساندند. رحمت خدا بر او باد.
منبع: تاریخ طبری، بحارالانوار، مقتل ابومخنف، دانشنامه امام حسین(ع)، مقتل مقرم، اصحاب امام حسین علیه السلام مولف سید ناظم زاده
Monday, 23 December , 2024