اسماعیل امینی: شعر در قرن ۱۴ کارنامه قابل‌قبولی دارد/ تصنیف و ترانه پدیده قرن ما

به گزارش گروه دیگر رسانه‌های پردیسان آنلاین، در کشور ما به‌دلیل پیشینه ادبی غنی، ادبیات و شعر همیشه به‌عنوان یکی از مولفه‌های اصلی فرهنگ مورد توجه بوده و فراز و نشیب‌های مسیر حرکت آن هم بخشی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی کشور را شکل داده است؛ امروز و در آخرین روز‌های پایانی قرن چهاردهم میلادی لازم است بعد از گذشتن یک قرن به پشت سرمان نگاه کنیم و ببینیم این مسیر را چگونه آمده‌ایم؟

در همین راستا با اسماعیل امینی، شاعر، نویسنده، طنزپرداز و استاد دانشگاه به گفت‌وگو نشستیم و در آستانه آغاز قرن پانزدهم میلادی، درباره ۱۰۰ سالی که ادبیات و به‌ویژه شعر فارسی پشت سر گذاشته است، صحبت کردیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

اگر بخواهیم یک قرن گذشته شعر فارسی را روی یک نمودار رسم کنیم، به نظر شما فراز و فرودها و نقاط عطف این ۱۰۰ سال شعر فارسی در کجا اتفاق افتاده است؟

در صد سال اخیر نقطه عطف اصلی ادبیات، آمدن امکانات جدید ارتباطی بوده است، که مختص قرن ما نیست و در عصر قاجار هم که آغاز این تحولات است، آمدن چاپ و مطبوعات چنین تغییراتی را در جامعه ایجاد کرد؛ مهم‌ترین تغییر هم این بود که باسوادها بیشر شدند، چراکه کتاب راحت‌تر منتشر می‌شد و دیگر اینکه مطبوعات هم به نسبت کتاب ارتباط صریح‌تری با جامعه، واقعیات و با زبان مردم داشتند.

پیش از آن کتاب معمولا در اختیار خواص و مدرسه و مجامع اینچنینی بود. دست کم در روزگار گذشته به دلیل اینکه کتاب کالای نفیسی بوده و از طرفی جامعه آنقدر باسواد نبوده که همه کتاب بخوانند، در متن جامعه کمتر حرکت مطرح بوده است؛ اما مطبوعات ارتباط بی‌واسطه‌تری با مردم و وقایع روز برقرار می‌کنند، که روی ادبیات هم تاثیر دارد. بنابراین بعد از ورود مطبوعات به تدریج شاهد هستیم که زبان خاص مدرسه‌ای به زبان گفت‌وگوی مردم نزدیک می‌شود. به همین نسبت مسائلی که در ادبیات مطرح می‌شود هم به‌جای روایت‌ها و مفاهیم کلی، به مسائلی که در واقعیت و زندگی روزمره مردم است، نزدیک می‌شود و به تبع همین هم آن نظام زیبایی‌شناسی ادبیات به تدریج تغییر می‌کند.

یعی نظام زیبایی‌شناسی که به نفع ادیبان و ذوق‌های خاص و به‌نوعی نخبگانی بوده است، به یک نظام زیبایی‌شناسی تبدیل می‌شود که برای اقشار گسترده‌تر و مخاطب‌های پرشمارتری قابل فهم است.

این تحول بعدها با رسانه‌های دیگری مثل رادیو و تلویزیون و سینما شکل می‌گیرد و همین‌طور تا روزگار خود ما که اینترنت و امکانات جدید ارتباطی آمده، پیش می‌آید. مهم‌ترین تاثیر آن هم این است که سبب می‌شود رابطه بین مولف و مخاطب یک رابطه مستقیم باشد، که این در قدیم خیلی مقدور نبوده؛ یعنی مولف با مخاطب‌های محدودی ارتباط مستقیم داشته است.

مثلا اگر شاعر شعر می‌گفته یا کسی کتابی می‌نوشته، فقط واکنش تعدادی از اطرافیان خود را می‌دیده و به افراد دیگر دسترسی نداشته است. چنانکه امروز کتاب هم همین مسئله را دارد و واکنش مخاطبانی که کتاب به دست آن‌ها می‌رسد را نمی‌بینید؛ ولی وقتی از امکانات جدید ارتباطی استفاده می‌کنید، این واکنش را بلافاصله می‌بینید.

این اتفاق از این منظر اهمیت دارد که واکنش مخاطب روی ذهنیت مولف تاثیر مستقیم دارد و مولف دیگر همه آنچه می‌آفریند حاصل برداشت‌ها یا اندوخته‌های قبلی خودش نیست، بلکه خودآگاه یا ناخودآگاه بخش مهمی از آن لحاظ‌کردن پسند مخاطب است.

به لحاظ محتوایی این تغییر و تحولات را چطور ارزیابی می‌کنید؟

به لحاظ محتوایی هم از آغاز این تحولات، یکی از نکات مورد تاکید این بود که مرز میان آنچه ادیبانه و شاعرانه است و آنچه ادیبانه و شاعرانه نیست، کم‌رنگ شد و خیلی از موضوعات مربوط به زندگی روزمره به مناسبات فردی، اجتماعی و عاطفی و… – چه به‌صورت داستان و شعر و چه در ترانه‌ها و تصنیف‌ها- وارد ادبیات شد. آن صورت ذهنی و انتزاعی که طی سال‌ها غالب بود، به نفع نگاه و حرکت کردن به سمت واقعیت تغییر و به تبعیت آن زبان هم تغییر می‌کند.

دیگر اینکه امکان و تجربه‌های متعدد در شاخه‌های مختلف ادبی بیش از پیش در اختیار جامعه ادبی قرار گرفت. زیرا در گذشته میراث ادبی به واسطه سنت منتقل می‌شد؛ یعنی اگر کسی که می‌خواست کار قلم انجام دهد و نویسندگی یا شاعری کند، با واسطه یا بی‌واسطه از استاد می‌آموخت، بنابراین ‌سند پیشینی، خیلی روی کار مولف جدید تاثیر داشت؛ اما بنیاد کاری که در این صد سال با ادبیات نهاده شد، بر این بود که حتما نمی‌خواهیم آن چیزی که در گذشته بوده را ادامه دهیم، بلکه می‌خواهیم خودمان تجربه کنیم و شاید بخش مهمی از ادبیات صد سال اخیر ما حاصل این آزمون و خطاها است. هرچند خیلی تلفات و دور ریز داشته است، ولی این اصلا به این معنی نیست که تلاش‌هایی که صورت گرفته ارزشمند نبوده است. 

فرض کنید در قالب شعر، نوع قافیه‌بندی، زبان، مضمون و این قبیل موارد خیلی تجربه‌ها صورت گرفته که همه آن‌ها هم موفق نبوده است و خیلی هم طبیعی است؛ زیرا در حوزه هنر و ادبیات یک یا دو راه درست نیست و ممکن است هر کدام از راه‌هایی که آدم‌ها به هر طرفی می‌روند، درست باشد. اینکه نیما پیشنهاد می‌کند در شعر فارسی می‌توانیم شعر موزون بگوییم، اما این وزن لزوما وزن مکانیکی متساوی نیست، چون وزن طبیعی موسیقی در عالم هم اینگونه نیست.

حرف نیما این است که شعر به طرز طبیعی سخن‌گفتن نزدیک شود و این است که مصرع‌ها را کوتاه و بلند می‌کند. همان موقع خیلی‌ها استهزا می‌کردند که این شعر نیست. البته هنوز هم این تفکر در بعضی‌ها هست که شعر اگر قافیه نداشته باشد یا قافیه‌ها کوتاه و بلند باشند، دیگر شعر نیست. درحالی که شاعر اصلا این داعیه را ندارد و خودش اعلام می‌کند که من بازی دیگری را با قواعد دیگری شروع می‌کنم. قصیده و مثنوی و غزل هم قاعده دیگری دارد. چنانکه خود نیما هم شعرهای زیادی در این قالب‌ها دارد.

هر کدام از این قالب‌های شعری قواعد خودش را دارد و تعمیم دادن و براساس آن غیر را انکار کردن -که در همین صد سال هم خیلی به آن برخوردیم و بخش مهمی از مجادلات ادبی سر همین چیزها بوده است- درست نیست.

در حال حاضر شعر فارسی در کجای این مناسبات قرار دارد؟

الان در آن نقطه هستیم که همه آن جدال‌ها و ستیزه‌ها به نفع تفاهم متقابل کم‌رنگ شده است، کاملا از بین نرفته است، اما دیگر آن شدت قبل را ندارد. مثلا در ایام نوجوانی من درگیری‌های شدیدی سر این مباحث می‌شد و تعصبات بسیار شدیدی بود که اساسا شعر موزون باطل است و باید شعر منثور بگوییم، چرا که وزن منحرف‌کننده ذهن شاعر است. یا مثلا گفته می‌شد که دوران غزل گفتن یا مثنوی سرودن، حتی دوران شعر نیمایی سرآمده است. ولی گذر زمان نشان داد که دوران هیچ کدام از این‌ها سرنیامده است، بلکه به نظر من دوره عصبیت و خودمحوری سرآمده است.

الان در روزگاری هستیم که شاعرها هم مثنوی هم غزل هم شعر سپید و… را می‌سرایند. حتی شاعری داریم که همه قالب‌ها را با هم می‌سراید و هم قصیده می‌سراید و هم شعر سپید و هیچ ستیزی هم بین آن‌ها نیست و به نظر من این خیلی خوب است.

اگر بخواهیم به لحاظ شخصیت‌های شعری به قرن گذشته نگاه کنیم، در دهه‌های مختلف چهره‌های شاخص شعری متعددی داشته‌‌ایم، از منظر حضور شخصیت‌های بزرگ ادبی، کدام دهه غنی‌تر بوده است؟

البته دیدگاه من -چه درباره روزگار حال و چه در روزگار گذشته- این است که غنای ادبی براساس افراد نیست، بلکه براساس آثار است؛ یعنی باید براساس آثار قضاوت کنیم و بگوییم مثلا فلان شاعر این پیشنهاد یا این راه را بر شعر فارسی گشود و اثر گذاشت. از این منظر ممکن است شاعری دو یا سه اثر مهم  داشته باشد و بقیه کارهای او آنقدر هم اهمیت نداشته باشد. مثلا مصمت «یادآر ز شمع مرده یاد آر» از علی‌اکبر خان دهخدا.

همان‌طور که می‌دانید کل شعرهای دهخدا شاید به ۱۰۰ تا هم نرسد، اما مصمت «یادآر ز شمع مرده یادآر» او چیزی در زبان فارسی آورد، که قبلا نبوده است؛ چنان‌که همه شاهکارها یک دانه؛ اما شاهکار است.

به همین ترتیب «مرگ قو»ی مهدی حمیدی شیرازی شاهکار است، بنابراین تک‌تک این شاهکارها را می‌توانیم بررسی کنیم.

ما در ابتدای قرن چهارده، در شعر بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان ثالث، فروغ، سایه و بعدها قیصر، منزوی و… را داریم، اما در حال حاضر کمتر شاهد شخصیت‌های اینچنینی در شعر هستیم، نظر شما در این باره چیست؟

به نظر من امروز هم کسانی که بزرگ هستند را داریم، اما زمانه ما زمانه پرسروصدایی است و خیلی چیزها دیده نمی‌شود؛ درصورتی که در گذشته روزگار خلوت بوده است. مثلا یک کانال رادیویی یا یک شبکه تلویزیونی بوده است. تعداد محدودی نشریه ادبی، یا تعداد کمی دانشکده ادبیات داشتیم. این است که انصافا کارهای بسیار خوب و درخشانی حتی از شاعران جوان می‌بینم که در مقایسه با آنچه که در گذشته بوده و خیلی هم روی آن کار تبلیغاتی شده است، بسیار کارهای خوبی است، اما در شلوغی روزگار حاضر گم می‌شود و خیلی دیده نمی‌شود. علت آن هم این است که ما در روزگار شلوغی زندگی می‌کنیم.

از طرفی اینکه به شعر بعضی شاعرها مثل شاملو یا هر شاعر دیگری که نشانه‌ای از مخالفت با وضعیت موجود داشته باشد، حتی اگر شعرش سست باشد، اقبال شود، به چیزهایی غیر از ادبیات مربوط است. یعنی همه آن‌هایی که امروز اسمشان سر زبان است و چهره‌های مطرح‌اند، واقعا اینطور نیست که مردم شعرهای آن‌ها را بخوانند، فقط یک نوع همراهی با موج مد روز است. این را من بارها به‌عنوان استاد ادبیات تجربه کرده‌ام، فرض کنید کسی که زیاد می‌گوید فروغ، شاملو یا قیصر بعد وقتی با هم حرف می‌زنیم، متوجه می‌شویم که اشعار آن‌ها را نخوانده و حتی اسم کتاب‌هایشان را نمی‌داند.

مثلا دانشجوها می‌گویند ما عاشق سهراب هستیم و اصرار می‌کنند که استاد از سهراب بگویید، اما وقتی از آن‌ها می‌پرسم از کدام کتاب او بخوانیم هیچکدام اسم کتابش را نمی‌دانند، در صورتی که یک «هشت کتاب» بیشتر ندارد و همان یک کتاب را هم نمی‌شناختند. نه فقط سهراب که شاعرهای دیگر هم همین وضعیت را دارند. مثلا خیلی از شما نسل جدید می‌گویید صبح تا شب با فروغ سر و کار دارم و اگر کسی بخواهد کل شعرهای فروغ را بخواند، فکر نمی‌کنم بیشتر از سه ساعت وقت ببرد. اما کسی که ده سال است می‌گوید عاشق شعرهای فروغم، سه ساعت وقت نگذاشته و شعر او را نخوانده است، بنابراین بر اساس این طرفداری‌ها نمی‌توان داوری کرد.

حتی درباره حافظ که سر زبان همه است و تقریبا همه دیوان او را در خانه دارند و می‌شناسند، اما زمانی که شعر حافظ را سر کلاس ادبیات می‌خوانید، دانشجو آن را نشنیده و نمی‌داند شعر حافظ است. در صورتی که ‌غزل‌های حافظ کمتر از ۴۰۰ تا شعر است. پس بر اساس اینکه چه‌کسی مطرح و پرفروش است و اسم چه کسی سر زبان‌ها است، نمی‌شود داوری کرد.

ما در شروع قرن۱۴ و در امتداد قرن گذشته، به نوعی موج شعر نو و سپید را داشتیم تا مدتی بعد از انقلاب هم این موج شعر نو هنوز در ادبیات ما بود؛ اما از یک جایی به بعد این موج مقداری فروکش کرد و دوباره شعر وزن‌دار و قافیه‌دار بالا آمد؛ با این حساب قرن ۱۴ بیشتر قرن شعر نو بوده یا شعر موزون؟

البته شعر منثور یا شعر سپید شاملویی متاخرتر و متعلق به دهه سی است؛ اما در همان روزگار که نیما قالب و شیوه نیمایی را پیشنهاد می‌کند، در شعر موزون ولی با سطرها و قافیه آزاد، هم‌زمان کسانی هستند که شعر منثور و بدون رعایت وزن می‌نویسند، ولی صورت‌مندی و شکل گرفتن آن بعدها رخ می‌دهد. اساسا جدا شدن شعر نو از شعر سنتی فارسی، فقط براساس وزن و قافیه نیست، اگرچه این بیشتر جلوی چشم است.

شما وقتی به شعر نو و آزاد نگاه می‌کنید می‌بینید مصراع‌ها باهم مساوی نیستند و قافیه درست و حسابی ندارد؛ ولی اساسا داعیه کسانی که این تجدد را در شعر ایجاد کرده‌اند فقط این نبود. اساسا در نظام زیبایی‌شناسی حاکم بر شعر سنتی مانند تقارن و تناسب و روایت‌های کلی و معانی ماقبلی هرچیزی نظمی دارد و هر چیزی سر جای خودش است؛ لذا بیشتر این تغییرات صورت، برای رسیدن به تغییری بوده که آن نظام زیبایی‌شناسی و روایت‌کلی و حکمت را از شعر بردارد و شعر را وارد تجربه‌های عینی و شخصی و جزیی‌نگر و موردی کند. اصطلاحا می‌گویند شعر را از دست ذهنیت رها کند.

امروز به نظرم می‌آید که شعر موزون و آزاد تقریبا حالت مساوی دارند. یعنی اگرچه شعر نیمایی نسبت به روزهای آغازین کمتر و کمرنگ‌تر شده، ولی تقریبا حالت مساوی دارند. از نظر من که علاقمند شعر هستم و گاهی شعر می‌گویم نمی‌توانیم درباره شعر ارزیابی کمّی بکنیم. یعنی بگوییم در سال گذشته ۳۰۰۰ کتاب شعر منتشر شده و از این مقدار ۱۸۰۰ تا شعر موزون و ۱۲۰۰ تا شعر غیر موزون بوده، بنابراین شعر موزون رشد داشته است، زیرا بسیاری از کتاب‌هایی که منتشر می‌شود به لحاظ کیفی کتاب‌های خوبی نیست و باید بخوانیم و ببینیم کتاب خوبی هست یا خیر. چون کتاب کالای کمی نیست. باید ببینیم از این ۳۰۰۰ تا کتابی که به طور متوسط در سال بیرون می‌آید، اصلا چندتایش کتاب است و چندتایش هیچی نیست و کامل باید کنارشان بگذاریم.

از طرفی غزل و مثنوی و اساسا شعر موزون روزگار ما مانند غزلی که استاد شهریار یا ملک‌الشعرا یا پروین گفته‌اند نیست. یعنی از آن امکانات استفاده می‌کند، اما شبیه آن نیست، بنابراین برگشتن به شعر موزون گذشته حساب نمی‌شود، زیرا در صورتی برگشت است که همان نظام زیبایی‌شناسی و همان دیدگاه را در شعر تکرار کنیم که اینگونه نیست. یعنی شعر ما تغییراتی کرده است، مثلا غزل شاعر امروز مانند قیصر یا سیدحسن حسینی متفاوت است با غزل منوچهر نیستانی.

همان‌طور که قبلا اشاره کردم، روزگار ما روزگار کم‌رنگ شدن مرزبندی‌ها و به آشتی رسیدن است و این آشتی حاصل توافق نیست، بلکه حاصل تجربه است. به آن روزگار رسیده‌ایم که در هر شاخه‌ای که کار می‌کنیم بودن خودمان را در انکار دیگری نمی‌بینیم؛ درصورتی در گذشته چنین بود که هر‌کسی شیوه‌ای می‌آورد، خیال می‌کرد با انکار دیگری می‌آید. حتی در مکاتب ادبی چنین بود و مکاتب ادبی بر اساس نقد و بیان ضعف‌ها و ناکارآمدی‌های مکتب ادبی پیشین پدید می‌آمد و داعیه‌اش این بوده که مکتب ادبی قبلی از بین خواهد رفت. ولی الان که دو قرن از آن التهابات در کل ادبیات جهان گذشته است، می‌بینیم که رمانتیسیسم یا کلاسیسیسم هنوز هم هست و در شعر و در قصه هیچ‌کدام از بین نرفته است. قبلا هر کدام از مکاتب که روی کار می‌آمدند، با اشتیاق اعلام می‌کردند که دیگر دوران فلان سرآمده است، ولی بعدا مشخص شد که دوران چیزی به سر نیامده. هر چیزی سر جای خودش رفته است.

و این اتفاق از چه سالی رخ می دهد؟

به نظرم از دهه هفتاد به بعد این اتفاق بیشتر افتاد. تا پیش از آن به دلایل مختلفی این مرزبندی‌ها بود. یکی از دلایلش همین مرز میان شاعران سنت‌گرا و پایبند به عقاید مذهبی و شاعران متجدد بود. فرض کنید یکی از داعیه‌هایی که مدرن‌ها داشتند این بود که اساسا شیوه سخن‌گفتن مدرن و شعر مدرن دیگر جایی برای متافیزیک و بیان اندیشه‌های مذهبی ندارد و آمده است که انسان محور باشد؛ ولی تجربه‌‌های بزرگان ما مانند موسوی گرمارودی یا طاهره صفارزاده یا سیدحسن حسینی در استفاده از امکانات شعر سپید و شیوه بیانی و نظام زیبایی‌شناسی برای بیان اندیشه‌های مذهبی و روایت کردن از حضرت علی(ع) یا قرآن در نسل بعد نشان داد که این شیوه درست نیست. البته این اتفاقات مربوط به قبل از انقلاب بود و بعد تجربه آن‌ها به شاعران بعد از انقلاب رسید. حتی همان مرزبندی که شعر سنتی برای بیان اندیشه‌های سنتی است و شعر متجدد برای اتفاقات مدرن، هم از بین رفت.

صحبت از مکاتب ادبی شد؛ آیا در شعر فارسی قرن ۱۴ مکتب ادبی نداشته‌ایم؟

می‌دانید که مطالعات درباره ویژگی‌های سبکی هم‌زمان نمی‌تواند باشد و باید زمان آن بگذرد، زیرا تمایزاتش در زمان مطرح می‌شود و مشخص می‌شود چه ویژگی‌هایی دارد. الان کسانی هستند که درباره شیوه مشروطه و سبک شعری که در آن زمان رایج شده یا ویژگی‌های شعر در عصر پهلوی اول کار کرده و ویژگی‌های آن را بیان کرده‌اند؛ که کارهای خوبی هم شده اما اسمی روی آن نگذاشته‌اند. از طرفی از آنجا که روزگار ما روزگار همسانی نیست، نمی‌توانیم بگوییم همه یا بیشترین شاعران و آثار این ویژگی‌ها را دارند. اگر بخواهیم برای قرن ۱۴ ویژگی متمایزی نسبت به دوره‌های قبلی بیان کنیم، آن ویژگی متمایز تنوع است که این تنوع به معنی تشطت هم نیست؛ بلکه به این معنی است که هرکسی یافته‌های خودش را آزموده و عرضه کرده است. به این علت نمی‌توان آن را نامگذاری کرد.

در قرن ۱۴ ما رویداد خیلی مهم انقلاب اسلامی را داریم که فقط یک بحث سیاسی نبوده، بلکه یک رویداد فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی بوده است. این  رویداد چقدر روی شعر تاثیر گذاشته است؟‌

از آنجا که از نزدیک هم شاهد حوادث انقلاب و هم شاهد تحول ادبیات بوده‌ام، از موضوعاتی است که می‌توانم دقیق‌تر درباره آن بگویم. یکی از ویژگی‌های مهم انقلاب اسلامی این بود که برخی از پیش‌بینی‌ها را به ‌هم زد. مثلا یکی از پیش‌بینی‌ها این بود که جامعه ایران به سرعت به طرف مدرنیته حرکت می‌کند، بنابراین آنچه میراث سنتی دارد، به سرعت محو خواهد شد. انقلاب نشان داد این پیش‌بینی غلطی است.

در واقع اول انقلاب دو شاخه فکری بود، یکی تصور می‌کرد که به‌زودی جامعه ما یکی از اقمار اردوگاه جهانی کمونیسم خواهد شد که شاه جزو همین دسته بود و می‌گفت اگر من نباشم، ایران کمونیست می‌شود. پیش‌بینی دیگر این بود که ما یکی از اقمار جهان سرمایه‌داری خواهیم شد، اما ما چیز دیگری غیر از این دو شدیم، که الان در آن زندگی می‌کنیم. در واقع تحولات باعث شد این راه را انتخاب کردیم و تاثیر آن روی شعر این بود که اولا سیطره اندیشه غربگرا -چه از نوع چپ و چه از نوع لیبرال- را از روی شعر برداشت.

اینجا آن‌هایی که دیدند رخدادهای جامعه طبق پیش‌بینی و نظریات خودشان پیش نرفت، جریان شعر را همراهی نکردند. حتی شگفت این است که در رویدادی ملی و انسانی مانند جنگ هم همراهی نکردند. به همین دلیل هم تعداد زیادی از شاعران نسل جوان وارد جریانات شعری شدند که خیلی تجربه نداشتند؛ اما با تلاش و آزمون و خطا و مراجعه به برخی اساتید، به تدریج این راه را پیمودند و تغییر دادند.

امروز وقتی از دور به آن کارنامه نگاه می‌کنیم، به نظرم چند اتفاق افتاده است؛ یکی نزدیک شدن زبان شعر به زبان روزمره است، که حتی در قصیده که زبان شکوهمند است، رخ داده است. اتفاق دیگر این است که مجموعه اندیشه حاکم بر شعر به جای اینکه بر گرفته از منابع ترجمه‌ای باشد، برگرفته از چیزهایی است که ادامه طبیعی ۱۰۰۰ سال شعر فارسی است؛ یعنی شعر بعد از انقلاب اگرچه بی‌خبر از تحولات جهانی اندیشه نیست، اما ارجاعات و اشارات و بافت پشتیبان آن، بیشتر متکی به منابع خودمان است و این در شعرهای روشنفکری پیش از انقلاب نبود.

اتفاق دیگر این بود که بین خیلی چیزهایی که آشتی نا‌پذیر به‌نظر می‌رسید، آشتی حاصل شد. مثلا فرض کنید بین حماسه و تغزل -یعنی نگاه حماسی و نگاه رمانتیک- که آشتی ناپذیر به‌نظر می‌رسید، یا بین سیر و سلوک فردی و حضور در اجتماع که از گذشته سر آن دعوا بود، بین فلسفه و عرفان، بین عقل و دل و این قبیل موارد که بعضا مجادله و تضاد چندین قرنی است، آشتی ایجاد شد.

طبعا تجربه‌هایی که هم در خود انقلاب و هم در سال‌های جنگ و دفاع مقدس رخ داد، در بازتاب شعر آمد؛ بنابراین از این دوره به بعد شعرهایی را داریم که هم عاشقانه و هم حماسی است، هم اندیشه فلسفی دارد و هم نگاه های عرفانی و این نگاه در کنج خانقاه نیست، بلکه در میدان جنگ و صحنه اجتماع است. حاصل تخیلات شاعر هم نیست، که این آشتی را خودش ایجاد کند؛ بلکه حاصل چیزی است که در جامعه و عالم عینی رخ داد. از این منظر به نظرم دوران بعد از انقلاب برای ادبیات و شعر دوران شگفتی است.

در ادبیات فارسی ۱۰۰ سال گذشته، تلفیق موسیقی و شعر را زیاد داشته‌ایم. در همین قرن ترانه متولد شد و شاهد یک سبک از شعر بودیم که فقط برای موسیقی سروده می‌شد. این مسئله را چطور می‌بینید و چقدر در شعر قرن حاضر تاثیر داشته است؟

البته اجرا و حتی آفرینش شعر همراه با موسقی پیشینه دارد. برخی شاعران ما مانند خاقانی موسیقی‌دان بوده‌اند، یا رودکی اصلا نوازنده و خواننده بوده و گاهی همراه زدن و خواندن شعر می‌گفته است. برخی از شاعران گذشته ما موسیقیدان بوده و برخی نوازندگان ما هم شعر می‌گفته‌اند؛ اما اینکه به‌طور اختصاصی کلامی داشته باشیم که فقط برای تلفیق موسیقی و اجرای خواننده باشد، پدیده جدیدی است که از روزگار قاجار رایج شد و در روزگار مشروطه از این قابلیت که قبلا صرفا استفاده بزمی می‌شد و در مجالس اشراف می‌خواندند، ناگهان استفاده اجتماعی شد، که این حیرت انگیز است.

ناگهان مفاهیمی مانند عدالت و آزادی یا قانون یا وطن و این قبیل پدیده‌های جدید که مشروطه آورد، وارد ترانه و تصنیف شد. سخن گفتن از تعلق به وطن و عدالتخواهی و آزادی که پیشینه نداشت و همچنین واکنش بلافاصله نسبت به موضوعات، در ترانه و تصنیف تعدادی از شاعران و نوازندگان ما -که سرآمدش عارف قزوینی است- وارد شد و از ترانه به عنوان یک رسانه استفاده کردند.

برای مثال وقتی محمدتقی خان پسیان در خراسان شهید می‌شود، عارف به آنجا می‌رود و تصنیفی همراه موسیقی برای او می‌سازد و می‌خواند، که غوغایی در مشهد می‌شود.

در این دوره نسبت به خیلی چیزهایی که شاعرانه به‌نظر نمی‌رسد، مثلا کودتایی صورت می‌گرفت، کابینه‌ای عوض یا قراردادی بسته می‌شد، سریع ترانه‌ای سرهم می‌کردند و می‌خواندند. البته این تجربه قبلا در بین مردم رایج بوده، مثلا وقتی ناصر‌الدین شاه را ترور می‌کنند و مظفر سرکار می‌آید، مردم به استهزا ترانه‌ای ساخته و می‌خواندند که این‌ها تجربه خام است. لذا با هوشمندی گفتید که تصنیف و ترانه از پدیده‌های قرن ما است و در مقاطعی کار‌های ماندگاری شد.

مثلا سرود «ای ایران ای مرز پرگهر» که سر زبان‌ها است و همه ایرانیان با طیف مختلف فکری آن را دوست دارند و برایش احترام قائل هستند؛ مربوط به زمان اشغال ایران است و بعد از حدود ۸۰ سال از دوره اشغال، با اینکه برای واقعه خاصی بوده، همچنان این سرود زنده است و خوانده می‌شود. در وقایع دیگر و در برخی اتفاقات تلخ و شیرین مانند کودتای ۲۸ مرداد و تبعاتش ترانه‌ها و تصنیف‌هایی بیرون می‌آید که برخی اصلا مرتبط نبود، اما مردم مرتبط می‌کردند و می‌خوانند.

بعدا در دوران انقلاب هم خواننده‌های متعدد کارهای زیادی خواندند، ولی منسجم‌ترین آن‌ها همان کارهای چاوش با شعرهای سایه و اجرای گروه چاوش آقای لطفی و استاد شجریان بود. بعدا در سال‌های جنگ هم ترانه‌ها و تصنیف‌ها همین‌طوری با وقایع مختلف همراه شد و به نحوی رسانه شد.

 بعد از آزاد شدن خرمشهر و خالی شدن شهرهای خوزستان از دشمن هم همه مردم ترانه «این پیروزی خجسته باد این پیروزی» را می‌خواندند و هم خوشحال بودند و هم گریه می‌کردند که حیرت‌انگیز بود. در کل در آن سال‌ها خیلی ترانه و تصنیف  ساخته شد، چه آن‌هایی که با موسیقی بود و چه آن‌هایی که با نوحه اجرا می‌شد، همراه با ملودی بود. بنابراین اینکه تصنیف و ترانه پابه‌پای رخدادهای اجتماعی حرکت کرد و فقط خلوت‌نشین مجالس عیش و عشوت نبوده است، به نظرم به نحوی برای او افتخار حساب می‌شود.

یک مشکل که همین الان هم داریم و ضربه می‌زند، این است که ترانه‌ها مخصوصا در دهه اخیر به شکل وحشتناکی به شکسته‌شدن کلمات منجر می‌شود و برخی خواننده‌های جوان‌تر کلمات را می‌شکنند و آوا را به شعر و ترانه غالب می‌کنند. این را چطور می‌بینید؟

تجربه نشان داده که این‌طور ترانه‌ها خیلی سر زبان‌ها نمی‌افتد و بیشتر از یک یا چند ماه عمر نمی‌کند. حتی عمر برخی خواننده‌های آن‌ها هم همین است و تعداد زیادی خواننده می‌توانم اسم ببرم که وقتی آمده بودند همه فکر کردند که چه شاهکار به موسیقی ایران اضافه شد و برخی با هیجان می‌گفتند موسیقی ایران را باید به قبل و بعد از این ترانه تقسیم کنیم، اما حالا نه اسم آن ترانه است و نه آن خواننده را کسی می‌شناسد. این نشان می‌دهد خیلی ریشه ندارد. متفاوت است و تجربه است، اما ماندگار نیست.

اگر بخواهیم برداشت کلی از شعر قرن ۱۴ داشته باشیم، کارنامه قابل دفاع و قابل قبولی از شعر فارسی در ایران در این قرن داریم؟

بله؛ به نظر من کارنامه قابل‌قبولی است و جای مطالعه دارد. اینکه میراثی که از گذشته رسیده را در چه شاخه‌هایی ادامه داده‌ایم، اولین و مهمترین آن این بوده که پیش‌بینی ناپذیر بوده است. درست است که سیر منطقی همان ۱۰۰۰ سال شعر فارسی است، ولی پیش‌بینی ناپذیر بوده است. همه پیش‌بینی‌هایی که افراد مختلف کردند به هم خورد. چون به واسطه گسترش سواد و رسانه امکان حضور تعداد زیادی مولف از سنین مختلف و طبقات و اندیشه‌های مختلف فراهم آمد، چون جامعه ما قبلا اینقدر باسواد نبود. هیچ جامعه‌ای نبود، درصورتی که فکر نمی‌کنم الان بیشتر از ۱۰ درصد بی‌سواد داشته باشیم، ۹۰ درصد جامعه باسواد است و بخش عمده‌ای هم تحصیلات دانشگاهی دارند. این موجب می‌شود که آدم‌ها بخوانند و بنویسند و شعر بگویند و شعر دنبال کنند و قصه بخوانند. این که این همه مولف به میدان آمد، موجب شد این پیش‌بینی‌ناپذیری حاصل شود.

اگر کارنامه شعر قرن ما یک ویژگی داشته باشد، این است؛ در عین حال که در ادامه منطقی تحولات ۱۰۰۰ سال شعر فارسی است، ولی پیش‌بینی‌ناپذیر بوده است. اگر کسی از این منظر مباحث نظری را دنبال کند، که از همان روزگار پیش از مشروطه شروع شد، می‌بیند آن زمان روشنفکران ما پیش‌بینی می‌کردند که به‌زودی خط و زبان فارسی از بین خواهد رفت؛ اما الان متوجه می‌شویم که مدام پیش‌بینی و تحلیل کردند و مدام آدم‌های خلاق آمده‌اند و آن‌ها را مجبور به تجدیدنظر کردند. این ویژگی روزگار ما است و این بسیار دلنشین است.

نکته آخر؟

به نظر من وضعیتی که امروز شعر فارسی دارد، فارغ از ابتذالی که دامنه انتشارات ما را گرفته و همه کتاب منتشر می‌کنند که خیلی جدی نیست و از هر ۳۰۰۰ کتاب شاید ۱۰۰ تای آن کتاب باشد و بقیه بیهوده و تکرار است، شعر ایران خیلی جدی و خیلی هم تاثیرگذار بوده است؛ اما اینکه توقع داشته باشیم شعر مانند سینما و شاعر هم مانند بازیگر سینما یا فوتبال باشد و مخاطب پرشماری بیاورد را قبول ندارم.

 به‌نظرم اساسا شعر هنر خواص است و این خواص لزوما به معنی تحصیلات دانشگاهی نیست؛ بلکه آدم‌هایی هستند که ممکن است سواد نداشته باشد اما اساسا این زبان و این نوع نگاه را می‌فهمند.

آدم عوام وقتی شعر می‌خواند دنبال حرف‌های خودش در آن شعر می‌گردد و دنبال دنیای جدید نیست. لذا اگر حرف‌های خودش را در شعر ببیند، خوشحال می‌شود؛ اما کسی که شعر را می‌فهمد دنبال دنیای جدید می‌گردد نه حرف‌های خودش. فرق کسی که شعر را می‌فهمد با کسی که شعر را نمی‌فهمد هم در این است.

منبع: ایکنا

انتهای پیام/


لینک کوتاه خبر:

pardysanonline.ir/?p=212676

Leave your thought here

آخرین اخبار

تصویر روز: