از رئیسعلی دلواری تا حاج قاسم؛ به نام وطن، به رسم غیرت

در سرزمینی که خاکش با غیرت آمیخته است، استعمار هیچ‌گاه سنگر نساخت؛ از سواحل تنگستان تا جنگل‌های گیلان، مردانی برخاسته‌اند که یک تنه در برابر استعمار ایستاده‌اند؛ از رئیسعلی دلواری تا حاج قاسم، تاریخ ایران، داستان این مردان است، داستان خاکی که خاک نمی‌دهد.

به گزارش پردیسان آنلاین، در دشت‌های بی‌کران تنگستان، جایی که موج‌های خلیج فارس با سرسختی به ساحل می‌کوبند، جوانی متولد شد که سرنوشتش با نبردهای سخت گره خورد، رئیسعلی دلواری، جوانی که زندگی کوتاهش به ۳۴ سال محدود شد، اما شور و غیرتش به قرن‌ها می‌رسد.

زمانی که در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، انگلیسی‌ها با لشکری ناگهانی به جنوب ایران حمله کردند، مردم تنگستان در حیرت و ترس بودند. اما رئیسعلی برخاست؛ مردی که به جای فرار، تفنگش را برداشت و فریاد زد: «اینجا هیچ وقت مکان امنی برای متجاوزین نخواهد بود.» او توانست با سازماندهی گروه‌های کوچک ولی پرشور، مقاومت مردمی را شکل دهد؛ کسانی که در برابر تفنگ‌های مجهز و نیروی دریایی انگلیسی‌ها، با غیرت و ایمان جنگیدند.

داستان‌های شنیدنی از دلاوری‌های او در میدان نبرد نقل می‌شود؛ از شب‌های تاریک که با رفقایش در کمین می‌نشستند و با کمترین امکانات، ضربات سهمگین به دشمن وارد می‌کردند، مرگ رئیسعلی به‌دست عوامل استعمار پایان ظاهری این مقاومت نبود، بلکه او به سمبل ایستادگی تبدیل شد، اما رئیسعلی تنها نبود، قبل از او و پس از او، مردانی برخاستند که هرکدام، شمشیری بودند از فولاد ایمان و خاک، داستان ایران، داستان همین مردان است، داستان خاکی که خاک نمی‌دهد…

از رئیسعلی دلواری تا حاج قاسم؛ به نام وطن، به رسم غیرت

از مرزهای فکری تا میدان‌های تفنگ

شاید نقطه آغاز این آتش، نه از تفنگ که از قلم بود، سید جمال‌الدین اسدآبادی، مردی که جهاد را نه فقط در میدان جنگ، بلکه در میدان فکر آغاز کرد، او همان‌قدر که از گلوله هراسی نداشت، از جهل هم نمی‌ترسید.

در کوچه‌پس‌کوچه‌های قاهره، در تالارهای سخنرانی لندن، در مدراس هند و در دربارهای عثمانی، یک پیام داشت: «بیدار شوید! استعمار فقط با سرباز نمی‌آید، با اندیشه‌های مسموم هم می‌آید.» او می‌خواست روح اسلام را دوباره در کالبد خسته مسلمانان بدمد؛ می‌خواست ایمان، دوباره شمشیر شود اما چقدر سخت است ایستادن، آن‌هم وقتی سایه استبداد و استعمار، هم‌زمان بر قامتت افتاده است.

ستارخان؛ شیر آذربایجان، سردار آزادی

تبریز سرد و برفی، گواه عزم آهنین مردی بود که در دل زمستان‌های سخت، شعله مقاومت را روشن نگه داشت، ستارخان، فرمانده‌ای که مشروطه‌خواهی را به عملی‌ترین شکل ممکن به تصویر کشید؛ مردی که نه فقط برای قانون بلکه برای عزت ایران جنگید.

در محاصره سخت تبریز، ستارخان با مردمی که دل به مقاومت سپرده بودند، در برابر لشکرهای روس و قزاق ایستاد، او سمبل صداقت و ایستادگی بود، فرمانده‌ای که بارها در محاصره قرار گرفت اما هرگز روح مبارزه را از دست نداد.

روزی که کنسول روس به او پیشنهاد پناهندگی داد، پاسخش نه تنها تعهد به وطن بلکه طغیان بر استعمار بود: «من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران باشند، شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز!» ستارخان به عنوان سردار ملی شناخته شد؛ مردی که تصویر یک ایران آزاد و قانون‌مند را در ذهن مردم زنده کرد و الهام‌بخش نسلی از مبارزان شد.

از رئیسعلی دلواری تا حاج قاسم؛ به نام وطن، به رسم غیرت

میرزا کوچک‌خان جنگلی و اندیشه‌ای به بلندای مقاومت

در دل جنگل‌های گیلان، جایی که مه و باران همیشه با طبیعت زندگی می‌کنند، میرزا کوچک‌خان پا به عرصه گذاشت تا داستانی متفاوت از مقاومت بنویسد، او بزرگمردی بود که می‌دانست دشمن فقط در چهره انگلیسی و روس نیست؛ گاهی هم‌زبان است، هم‌وطن، اما اجنبی‌تر از هر بیگانه.

میرزا کوچک‌خان در روزگاری که ایران میان دو امپراتوری روس و انگلیس درگیر بود، نهضتی را پایه گذاشت که می‌خواست حکومتی از مردم و برای مردم باشد، نهضت جنگلی با شعار «استقلال، عدالت و آزادی» شکل گرفت، میرزا حتی در زمانی که فشارهای سیاسی و نظامی شدید شد، از پای ننشست، او نه به سرخ‌ها اعتماد کرد و نه به تاج‌دارانی که تاجشان را از دست استعمار گرفته بودند، او می‌خواست حکومتی از خودِ مردم، برای مردم، به اسم اسلام، بدون زنجیر. در نهایت، سر از تنش جدا کردند، اما آیا می‌توان سر اندیشه‌ای را برید؟

لاری‌ها و شرافت ایستادگی در لارستان

زمانی که خبری از رادیو و تلویزیون نبود، مردم از منبرها شنیدند که انگلیس آمده، آیت‌الله سید عبدالحسین لاری، روحانی نبود، آتش‌فشان غیرت بود. نامه می‌نوشت، خطبه می‌خواند، اما نه برای صلح، که برای جنگی مقدس: جهاد.

او در روزهایی که هنوز واژه «استعمار» در دهان خیلی‌ها نچرخیده بود، استعمار را شناخت، و به مردمش گفت: «مقاومت کنید، حتی اگر جانم را گرفتند.» و مردم، کوه شدند، در کنار او، پسرش عبدالمحمد لاری نیز همین مسیر را رفت؛ چون ریشه‌های غیرت، درخت نمی‌شوند، جنگل می‌شوند.

از رئیسعلی دلواری تا حاج قاسم؛ به نام وطن، به رسم غیرت

حاج قاسم؛ اسطوره مقاومت در عصر حاضر

سال‌ها گذشت، تفنگ‌ها عوض شد، تانک آمد، موشک آمد، اما اصل مقاومت نه عوض شد و نه فراموش. قرن بیست‌ویکم، عصر ترورهای هوشمند و جنگ‌های رسانه‌ای بود، دشمن، دیگر از دریا نمی‌آمد، از آسمان می‌زد. در این میان، مردی برخاست. حاج قاسم سلیمانی، همان تبار، همان ایمان، همان خشم مقدس. از مهران تا حلب، از فاو تا بوکمال، از قلب ایران تا حرم حضرت زینب، ردّ پای او بود. او در زمانه‌ای که نظام سلطه با لشکر دلار و رسانه می‌جنگید، با لشکر دل و ایمان ایستاد.

حاج قاسم نه فقط یک فرمانده نظامی بلکه یک نماد بین‌المللی مقاومت بود. او که در برابر داعش ایستاد و نیروهای مقاومت را متحد کرد، نشان داد که روح جهاد و ایستادگی هنوز زنده است. رهبر معظم انقلاب درباره او فرمود: «شهید سلیمانی، هم در زمان زنده بودنش استکبار را شکست داد، هم با شهادتش.»؛ ترور حاج قاسم پایانی بر نسل غیور این سرزمین نشد، چرا که اینجا، سرزمین پایان نیست؛ اینجا سرزمین تکرار است…

اگر از جنوب به شمال، از تبریز به بوشهر، از جنگل به صحرای عراق، یک چیز تکرار شده باشد، آن جمله رئیس‌علی است، «اینجا هیچ‌وقت مکان امنی برای متجاوزین نخواهد بود.» نه برای پرتغالی‌ها، نه روس‌ها، نه انگلیس‌ها، نه آمریکایی‌ها، نه مزدورهای داخلی و نه مزدورهای خارجی، تا وقتی در رگ‌های این خاک، ایمان می‌دود، تا وقتی هنوز مادرانی هستند که می‌گویند: «خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم» این سرزمین پابرجاست، با یاد سیدجمال، با غیرت ستارخان، با ایمان لاری، با فریاد میرزا، با تفنگ دلواری، با اشک حاج قاسم و باز هم فریاد برمی‌خیزد: «اینجا هیچ‌وقت مکان امنی برای متجاوزین نخواهد بود…»

لینک کوتاه خبر:

pardysanonline.ir/?p=329403

Leave your thought here

آخرین اخبار

تصویر روز: