از دلِ آتش تا بلندای شهادت؛ قصیده‌ای برای فرماندهی که شهید سلیمانی به او می‌بالید

«هیچ‌گاه در چهره‌اش هراسی ندیدم.»، این جمله‌ای است از زبان شهید سلیمانی درباره شهید حاج‌قاسم میرحسینی؛ مردی که در میان آتش و باران تیر، آرامش و اقتدارش، ناجی رزمندگان بود. هنگامی که دیگران به عقب‌نشینی فکر می‌کردند، او پیش می‌رفت و با آرامش عمیق و صدای قرآن، دل‌ها را به نبرد فرا می‌خواند.

به گزارش پردیسان آنلاین از سیستان و بلوچستان، دفاع مقدس، تنها یک نبرد نظامی نبود، رقص شجاعت و ایثار مردانی بود که با جان و دل تا پای جان ایستادند، مردانی که از هر گوشه ایران، از هر اقلیم و دیاری برخاستند تا از خاک پاک میهن دفاع کنند.

در میان آن همه ستاره فروزان، دو برادر از دل خاک خشک و پررمز و راز سیستان و بلوچستان با دستانی آکنده از سختی‌های روزگار و قلبی پر از ایمان، درخشیدند؛ دو قهرمان که هر کدام به شیوه‌ای منحصربه‌فرد از جان خود گذشتند تا درخت استقلال و عزت این سرزمین را آبیاری کنند.

حاج‌قاسم میرحسینی، سرداری که نه فقط فرمانده، بلکه چراغ امید و قوت قلب هم‌رزمانش بود.

مجتبی، برادرزاده او که حالا بر سکان اداره کل بنیاد شهید و امورایثارگران تکیه زده است، با بغضی فروخورده می‌گوید: «عموی من، حاج قاسم، همیشه مانند کوهی استوار بود، حتی در دل هولناک‌ترین نبردها. وقتی صدای گلوله‌ها و رگبارها در اطراف می‌پیچید، او آرام بود و با صدای دلنشین قرآن و سخنان پر از ایمان، دل‌ها را به هم می‌بافت. همه او را مثل یک پدر می‌دیدند؛ کسی که نه فقط فرمانده، که مظهر معنویت و امید بود.»

در میان دوستان و فرماندهان بزرگ، کمتر کسی بود که همچون حاج‌قاسم میرحسینی، آرامش و قدرت درونی را به‌خوبی تلفیق کند، شهید سردار حاج قاسم سلیمانی که خود یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان تاریخ معاصر ایران بود، بارها درباره او گفته است: «وقتی همه می‌خواستند عقب‌نشینی کنند، حاج قاسم میرحسینی جلو می‌رفت و با آخرین نفر به عقب بازمی‌گشت. من او را ناجی همه عملیات‌ها می‌دانم. نقشی که او داشت، در کفه ترازو با باقی گردان‌ها قابل قیاس نبود.»

از دلِ آتش تا بلندای شهادت؛  قصیده‌ای برای فرماندهی که شهید سلیمانی به او می‌بالید

او در سخت‌ترین لحظات، در میان رگبار دشمن و تیرهای آتشین، ترسی در چهره‌اش دیده نمی‌شد، یک بار، در شب قبل از عملیات کربلای پنج در سنگری با هم‌رزمانش صحبت می‌کرد و با همان آرامش همیشگی گفت: «تیر به اینجا خواهد خورد.» و انگشتش را بر پیشانی گذاشت. روز بعد، همان‌جا، همان‌جا که پیش‌بینی کرده بود، هدف مستقیم تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. این شهادت نه فقط برای خانواده، که برای لشکر ثارالله و همه رزمندگان، گوهری گران‌بها را از دست دادن بود. آن‌چنان که حاج قاسم سلیمانی گفت: «وقتی خبر شهادتش را شنیدم، احساس کردم لشکر ثارالله منحل شده است.»

غلامحسن میرحسینی؛ آموزگار معنویت و مقاومت

غلامحسن، برادر بزرگ‌تر، قصه‌اش قصه دیگری است؛ قصه معلمی که هر دو دستش به سختی کار کشیده شده بود، اما قلبش به بزرگی آسمان و پر از عشق به تعلیم و تربیت.

او که دانشجوی دانشگاه تهران بود، همیشه می‌گفت: «هیچ دانشگاهی بزرگ‌تر از جبهه نیست و هیچ مدرکی بالاتر از شهادت.»

غلامحسن، فراتر از حضور در جبهه به تربیت اخلاقی و دینی نسل جوان سیستان فکر می‌کرد، در نوشته‌هایش، بارها تأکید کرده بود که معلم باید دانش‌آموز را به فرمانده نفس خود تبدیل کند، نه برده خیال‌های واهی و هوس‌ها.

او معتقد بود آموزش نه فقط انتقال علم که تربیت انسان کامل و مؤمن است.

در میان رزمندگان، غلامحسن مانند پدری مهربان و استوار بود که نه تنها فرماندهی قوی، بلکه معلم و مربی معنوی بود.

او در منطقه شلمچه، جایی که خطوط جنگ به شدت شکننده بود، با تمام وجود ایستاد.

در محاصره‌ای سخت که مهمات و آب به شدت کم بود و دشمن از هر طرف فشار می‌آورد، غلامحسن و یارانش بی‌وقفه مقاومت کردند تا آخرین لحظه. روز چهارم خرداد ۱۳۶۷، او نیز به شهادت رسید؛ مردی که نه فقط با تفنگ بلکه با کلام و ایمانش، الگوی بسیاری بود.

از دلِ آتش تا بلندای شهادت؛  قصیده‌ای برای فرماندهی که شهید سلیمانی به او می‌بالید

دو برادر، دو مسیر مشترک در راه ایثار

این دو برادر، هر کدام به شیوه‌ای خاص، قلب و روح یک ملت را نمایندگی کردند. حاج قاسم با فرماندهی و شجاعتش و غلامحسن با معلمی و استقامتش، دو روی یک سکه بودند؛ دو ستاره‌ای که نورشان هنوز مسیر بسیاری را روشن می‌کند. آن‌ها آموختند که جنگ فقط رویارویی با دشمن نیست، بلکه مبارزه با ترس‌ها و ضعف‌های درونی است.

حاج قاسم میرحسینی با صدای قرآن و آرامشش نشان داد که ایمان، قوی‌ترین سپر است، غلامحسن، معلم و فرمانده، ثابت کرد که تربیت انسان‌های صالح، ستون استوار جامعه است، حتی در سخت‌ترین شرایط.

لحظه‌هایی که در تاریخ ماندگار شد

یادآوری سخنان شهید سردار سلیمانی درباره حاج قاسم، هر شنونده‌ای را به حیرت وا می‌دارد: «هیچ‌گاه در چهره‌اش هراسی ندیدم، حتی در لحظات مرگ.»

یادآوری شب سخنرانی‌های روحیه‌بخش حاج قاسم، وقتی که با کلامی پر از معنویت، رزمندگان را آماده می‌کرد برای لحظه‌های سخت پیش‌رو؛ یا خاطره غلامحسن که به دانش‌آموزان روستایی می‌گفت: «علم بدون ایمان بی‌معناست، باید از جان مایه گذاشت.»

حکایت عشق به خاک و شهادت از دوران کودکی

هر دو برادر در دشواری‌های زندگی سخت کوش بودند. در کشاورزی و دامداری، در روزهای گرم سیستان، مقاومت را آموختند؛ درس‌هایی که در جبهه به کارشان آمد. هر قطره عرق و سختی، سرمایه‌ای بود برای روزی که نوبت ایثار برسد. آن‌ها به ما آموختند که شهادت فقط پایان نیست، آغاز پیوندی ابدی با حق و حقیقت است.

وقتی از حاج قاسم و غلامحسن میرحسینی سخن می‌گوئیم، نه فقط از دو فرمانده و دو شهید که از دو انسان کامل، دو روح بزرگ یاد می‌کنیم. کسانی که با قطره قطره خون‌شان، آینده‌ی ایران را ساختند؛ چراغ‌هایی که در دل تاریکی جنگ، روشنایی بخشیدند و در تاریخ جاودانه شدند.

لینک کوتاه خبر:

pardysanonline.ir/?p=330843

Leave your thought here

آخرین اخبار

تصویر روز: