در هشتمین روز ماه محرم، هیئات مذهبی به عزاداری برای شهادت حضرت علی اکبر میپردازند و به همین مناسبت در این حسینیه مجازی به عزاداری برای آقازاده واقعه عاشورا مینشینیم.
به گزارش خبرنگار پردیسان آنلاین چند سالی است که مداحان اهل بیت (ع) هر روز از دهه اول ماه محرم را به نام یکی از شهدای کربلا نامگذاری کردهاند و در این راستا در شب هشتم ماه محرم به عزاداری برای شهادت حضرت علی اکبر (ع) میپردازند.
در ادامه خلاصهای از مقتل شهادت حضرت علی اکبر (ع) ارائه میشود:
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب مشهور به علیاکبر فرزند امام حسین (ع) و لیلی بنت ابیمره است. برخی او را بزرگترین فرزند امام حسین (ع) دانسته و امام حسین (ع) او را شبیهترین مردم به پیامبر اسلام معرفی کرده و فرمودند که هر وقت مشتاق دیدن پیامبر (ص) میشدیم، به او نگاه میکردیم.
او در زمان خلافت عثمان بهدنیا آمد؛ تاریخ دقیق تولد علیاکبر مشخص نیست با این حال در تقویم جمهوری اسلامی ایران، ۱۱ شعبان به عنوان روز ولادتش و روز جوان نامگذاری شده و برخی محققان سن او را هنگام شهادت، ۲۸ سال دانستهاند که بر اساس گفته مذکور، سال تولد او ۳۳ قمری خواهد بود.
کنیهاش ابوالحسن است و او را اکبر نام نهادهاند زیرا از برادرش امام سجاد (ع)، امام چهارم شیعیان متمایز شود؛ اما شیخ مفید لقبش را اصغر گفته و اکبر را لقب امام سجاد (ع) دانسته است. برخی از نسبشناسان و تاریخدانان، علیاکبر را بزرگترین نیز فرزند امام حسین (ع) دانستهاند.
کلینی حدیثی از امام رضا (ع) نقل کرده که حکایت از ازدواج علیاکبر و داشتن فرزندی به نام حسن دارد؛ در مقابل چنانکه گروهی از نسبشناسان گفتهاند از وی فرزندی نمانده و نسل امام حسین (ع) تنها از طریق امام سجاد (ع) ادامه پیدا کرده است. در یکی از زیارتنامهها، چنین به علیاکبر سلام داده شده است: «صَلّی الله عَلَیْکَ وَعَلی عِتْرتِکَ وَأهْلِ بَیْتِکَ وَآبائِکَ وَأبْنائِکَ؛ سلام خدا بر تو و بر عترت و اهل بیت تو و پدران و فرزندانت» (ابن قولویه، کامل الزیارات، نشر صدوق، ص ۲۵۳) که نشان از ازدواج و فرزند داشتن اوست.
از مرگ هراسی نداریم
علیاکبر در واقعه کربلا همراه پدرش بود؛ به گفته عقبه بن سمعان، امام حسین (ع)، در نزدیکی منزلگاه ثعلبیه یا قصر بنی مقاتل بر زین اسب خوابشان برد و پس از آنکه بیدار شدند، آیه استرجاع را بر زبان جاری کرده و بر اساس خوابی که دیده بودند از کشته شدن خود و همراهانشان خبر دادند و با واکنش علیاکبر مواجه شد که «فَإِنَّنَا إِذاً لَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّین؛ هنگامی که بر حق هستیم از مرگ هراسی نداریم».
نسب مادر علیاکبر به بنی امیه میرسید. ازاینرو، در روز عاشورا به علیاکبر پیشنهاد شد که به یزید بن معاویه بپیوندد ولی او این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «اِنَّ قَرابَهَ رَسولِ اللهِ اَحَقُّ اَنْ تُرعیٰ (ترجمه: رعایت خویشاوندی رسول خدا (ص) به حقیقت نزدیکتر است). بنا به گفته منابع تاریخی، عمر بن سعد با دیدن وی در میدان جنگ از او خواست که صحنه جنگ را ترک کند تا در امان باشد اما علیاکبر این پیشنهاد را رد کرد.
یاران امام حسین (ع)، یکییکی پیش میآمدند و میجنگیدند و کُشته میشدند تا آنکه جز خانوادهاش، کسی با حسین (ع) نماند. در این هنگام علی اکبر (ع) قدم به میدان نهاد؛ امام حسین (ع) نگاهی پر از یأس به او کردند، چشمان خود را پایین انداخته و گریستند، آنگاه محاسن شریفش را به دست گرفته و فرمودند: «بار خدایا! تو خود گواه باش، جوانی به مبارزه این مردم رفت که شبیهترین مردم از نظر صورت، سیرت، اخلاق و منطق به پیامبر (ص) تو بود و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر (ص) میشدیم، به او نگاه میکردیم.» سپس امام (ع) فریاد برآورده و گفتند: «ای پسر سعد! خداوند رَحِم تو را قطع کند؛ همانطور که تو رَحِم مرا قطع کردی.»
حضرت علی اکبر (ع) به سوی آن قوم حرکت کرد و چنین رجز خواند: «اَنا عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ بْنِ عَلی نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَولیٰ بِالنَّبِی تَاللهِ لایَحْکمُ فینا ابْنُ الدَّعِی اَضْرِبُ بِالسَّیْفِ اُحامی عَنْ اَبی ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیٍّ قُرَشی؛ من علی فرزند حسین بن علی هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پیامبر (ص) سزاوارتریم؛ سوگند به خداوند این زنازاده نمیتواند بر ما حکم راند، من شمشیر میزنم و از پدرم حمایت میکنم؛ آن هم شمشیر زدن نوجوانی از تبار هاشم و قریش.»
او جنگ نمایانی کرد و عده زیادی را به هلاکت رساند تا ناله کوفیان بلند شد؛ سپس نزد پدر برگشت و گفت سنگینی اسلحه مرا آزار میدهد و تشنگی مرا از پای درآورد. اشک از چشمان امام (ع) جاری شد و فرمودند: «وای از بیپناهی! فرزندم از کجا آبی بیاورم؟ اندکی دیگر بجنگ که به زودی با جدت رسول خدا صلیالله علیه و آله دیدار خواهی کرد و آن حضرت با ظرفی لبریز از آب، تو را سیراب میکند؛ آن گونه که بعد از آن دیگر تشنه نخواهی شد.»
حضرت علی اکبر (ع) به سوی میدان بازگشت و با وجود تشنگی، شجاعانه و قهرمانانه جنگید ناگاه نامردی به نام مُرّهُ بن مُنقذ شمشیری بر فرق او زد و سپس دیگران بر او حملهور شدند و او را بر زمین انداختند. دشمن محاصرهاش کرد و با شمشیر قطعه قطعهاش کردند که برخی گفتهاند: وقتی ضربه مره بن منقذ به حضرت اصابت کرد، علیاکبر دست در گردن اسبش گرفت و اسب او را به میان لشکر دشمن برد و دشمنان از هر طرف او را قطعه قطعه کردند. در این حال فریاد زد: «پدر جان! از جانب من بر تو سلام باد. این جد من پیامبر خدا صلیالله علیه و آله است که به تو سلام میرساند و میگوید: «زودتر پیش ما بیا.» سپس فریادی کشید و جان به جانآفرین تسلیم کرد.
امام حسین (ع) به سوی میدان، بر بالین حضرت علیاکبر علیهالسلام آمده و صورت به صورت او گذاشتند و فرمودند: «خداوند بکشد کسانی که تو را کشتند! چقدر اینان نسبت به خداوند و هتک حرمت رسول خدا صلیالله علیه و آله گستاخ شدهاند. پسرم! بعد از تو خاک بر سر این دنیا.»
در این هنگام حضرت زینب (س) از خیمهگاه به سوی میدان جنگ آمد؛ در حالی که فریاد میزد: «ای حبیب من! ای فرزند برادرم!»
حضرت زینب (س) خود را به او رسانده و روی بدن بیجان علیاکبر (ع) افتاد. سیدالشهدا (ع) جلو آمدند، خواهر را بلند کرده و او را به سوی خیمه بردند، آنگاه به جوانانش فرمودند: «احملوا أخاکم. برادرتان را به خیمه ببرید.» و با صدای بلند این آیه را تلاوت فرمودند: «انالله اصطفی آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریه بعضها من بعض والله سمیع علیم (سوره مبارکه آل عمران آیات ٣٣ و ٣۴)
شعرخوانی| کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست میآمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود، به خدا با دل و جان میآمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آئینه در آئینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شدهای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان پسرم وا پسرم میآید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آئینه در خاک مکدر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شدهای؟!
من تو را در همه کرب و بلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
سیدحمیدرضا برقعی
Saturday, 23 November , 2024