نویسنده کتاب «سدنصرالدین» می گوید در حال حاضر استندآپ کمدی باب شده اما باور ندارد این کار زیبا باشد و متأسفانه جای طنز فاخر خیلی در ادبیات امروز ما خالی است.

پردیسان آنلاین، گروه فرهنگ و اندیشه_ فاطمه میرزاجعفری: کتاب «سدنصرالدین» که با عنوان فرعی (تهران نوشته‌های یک بچه طهرون) توسط نشر سوره پردیسان آنلاین منتشر شده است روایتی بسیار جذاب از خاطرات و ذهنیت نویسنده در خصوص محل زندگی اش است. امیر خیام در این کتاب سعی داشته است تا با زبانی صمیمی و شیرین که آمیخته به طنز نیز هست، خاطرات کودکی و نوجوانی خود را در محله‌های تهران بازگو کند. این کتاب تنها یک اتوبیوگرافی ساده نیست زیرا که خواننده را با بافت شهری و فرهنگی تهرون نیز آشنا می‌کند. گویا به واسطه این کتاب به زیر پوست شهر نفوذ می‌کنیم.

امیر خیام نویسنده کتاب «سد نصرالدین» متولد آبان سال ۱۳۴۱ در تهران، خیابان خیام، محله سدنصرالدین است و از کودکی به دلیل جدایی پدر و مادرش، در کنار عمو و عمه‌هایش زندگی می‌کرد. پدرش، اصغر خیام، در قهوه خانه‌ای واقع در محله سید اسماعیل غزل‌خوانی می‌کرد و در ماه مبارک رمضان در زورخانه‌ها شعر و غزل می‌خواند. عموهای خیام هم در زمان خود شخصیت‌های به نامی بودند به همین دلیل افراد سرشناس و مشهوری در خانه‌شان رفت و آمد داشتند. یکی از دلایلی که باعث شد خیام خاطراتش را مکتوب کند همین نشست و برخاست ها بود. خیام در کودکی با مرحوم محمدرضا آقاسی (شاعر) و پدرش استاد محمدحسن آقاسی هم‌نشین بوده است.

***

در بخشی از این‌کتاب می‌خوانیم:

«توی درس‌های دیگه هم شاگرد متوسطی بودم، اما از ریاضی چیزی نمی‌فهمیدم. معلممون هم از وقتی متوجه شد توی درس ریاضی ضعیفم، دیگه ول کنم نبود و یه سره صدام می‌زد پای تخته. یه روز هم اومد سر کلاس و گفت: خیام بیا پای تخته! رفتم پای تخته. معلممون رو کرد به همکلاسی هام و گفت: خیام یه فیلسوف بزرگ و نابغه ریاضی بوده. من نمی دونم برای چی اسم اون مرد بزرگ رو گذاشته ان روی این پسره ی نفهم.»

***

اما در ادامه مشروح گفتگوی پردیسان آنلاین با این‌نویسنده را می‌خوانیم؛

* آقای خیام ابتدا درباره ایده اصلی شما برای نگارش کتاب بفرمائید.

ایده کار بر می‌گردد به دوران کودکی من یعنی زمانی که دو سالم بود، پدر و مادر من متارکه می‌کنند و مادرم از خانه ما می‌رود و پدرم در خانه‌ای به همراه سه عموی دیگرم و یک عمه که همان شخصیت اصلی کتاب یعنی عزیزجون است زندگی می‌کند. افرادی که در آن خانه بودند تفکرات متفاوتی داشتند یکی از عموهای بزرگم درس حوزوی خوانده بود و آشپز مرشد چلویی بود، عموی دیگر بازیگر تئاترهای سیاه بازی بود که بسیار طناز بود، عموی بعدی زورخانه داشت و پدرم نیز غزل خوان بود و با مهدی سهیلی شاعر در ماه رمضان در قهوه خانه‌ها غزل می‌خواند که همگی در مسالمت در آن خانه زندگی می‌کردند و اخلاق فقط در خانه ملاک بود.

از آن جایی که به شدت فکر می‌کنم جامعه ما به طنز نیازمند است، من هم دلم می‌خواست خاطراتی داشته باشم که ماندگار شود و عده‌ای بدانند گذشتگان در جامعه چه می‌کردند و چه‌طور زندگی می‌کردند که تبدیل به افراد بزرگی در جامعه امروزی شدند عزیز جون هم یک زن طناز و بامزه بود و در صحبت‌هایش امکان نداشت که شوخی و تیکه‌ای نباشد؛ از آنجا که من هم از نوجوانی هر اتفاقی که در این خانه رخ می‌داد در ذهنم ثبت می‌شد و بسیار کنجکاو بودم این تیکه‌ها را نوشتم و جزئیات و خاطرات در ذهنم ثبت می‌شد که بعدها با تشویق همسرم این خاطرات را در یک صفحه مجازی می‌نوشتم و آقای ناصر فیض که یکی از دوستان من هستند دائم مرا تشویق به نوشتن کردن که بعد به شکل کتاب درآمد و سید محمد سادات اخوی هم ویراستاری آن را برعهده گفتند و به اینجا رسید.

* از ابتدا تصمیم داشتید که کتاب در فضای طنز باشد یا خاطرات به شکل طنز بودند.

ببینید تمام افراد خانواده ما که گفتم از همان عموی بزرگم که مذهبی بود تا آن عمو که در تئاتر بودند همگی طناز بودند و حرف‌هایشان را با طنز و شوخی می‌گفتند، البته هدفم طنز نویسی نبود اما خاطرات طنز بود و به این شکل نوشته شدند. از آن جایی که به شدت فکر می‌کنم جامعه ما به طنز نیازمند است، من هم دلم می‌خواست خاطراتی داشته باشم که ماندگار شود و عده‌ای بدانند گذشتگان در جامعه چه می‌کردند و چه‌طور زندگی می‌کردند که تبدیل به افراد بزرگی در جامعه امروزی شدند. چون افراد در داستان ما طناز بودند و من هم حس کردم که این خاطرات حیف است و باید گفته شود.

* تا چه اندازه شما به عنوان نویسنده در کتاب دخل و تصرف داشتید صرفاً خاطرات را بیان کردید یا از نظر ادبی تغییراتی داشتید.

من یک صفحه مجازی به نام همین کتاب دارم که حدود ۷ سال است در آن به مسائل جامعه و داستان‌های مختلف نقد دارم و آنها را با زبان طنز می‌نویسم؛ در سال ۷۵ نیز به روزنامه‌های مختلف مطالبی را می‌دادم و آشنایی با ادبیات داشتم اما این کتاب چکیده‌ای از اتفاقات است.

* من که این کتاب را خواندم همانطور که روی جلد نوشته‌اید طهران نوشته‌های یک بچه تهرون، توقع داشتم وقتی که وارد داستان می‌شوم از یک برهه زمانی با امیر خیام همراه باشم و موقعیت‌های زندگی اش بالا و پائیین ها را بخوانم یعنی با یک کتاب داستانی مواجهه باشم اما خب کتاب را که باز کردم دیدم که داستان کوتاه است و بعضی از داستان‌ها به نظرم رها شده که به عنوان مخاطب دوس داشتم داستان توضیحات بیشتری داشته باشد.

البته من جلد دوم این کتاب را در حال نگارش دارم اما حرف شما را قبول دارم، خب کار اول بود و دوم اینکه بعضی از داستان‌ها را در داستان بعدی سعی کردم نقاط گنگی برای مخاطب باقی نماند و بیشتر توضیح داده‌ام.

* اما قبول دارید که اگر بیشتر توضیح داشت مخاطب را بهتر همراه می‌کرد

بله درسته

* بعضی از عناوین داستان کوتاه‌ها با داستان همخوانی ندارد مثلاً در یکی از داستان‌ها با نام «ایران ناسیونال» من ربط این نامگذاری را با داستان متوجه نشدم

خب این نام به این دلیل بود که پیکان در سال ۱۳۴۹ تولید شد و اولین پیکانی که بیرون آمد با من تصادف کرد و در ابتدا با نام ایران ناسیونال شناخته می‌شد.

باور ندارم استندآپ کمدی زیبا باشد

*طبیعتاً چنین نامی احتیاج به توضیح بیشتر داشت شما باید در نظر داشته باشید که همه مخاطبان شما با تهران قدیم آشنایی ندارند و شاید در دهه ۷۰ تا ۸۰ به دنیا آمدند البته خیلی از کلمات را در پاورقی توضیح دادید

موافقم! من خودم هم بعد از اینکه کتاب چاپ شد و خواندم دیدم که بعضی از قسمت‌ها می‌توانستم توضیح بیشتر بدهم مثلاً بعضی از خاطرات بسیار طولانی‌تر از آنچه که در کتاب آمده است بود ولی چون می‌خواستم به طنز ماجرا بیشتر بپردازم کوتاه شدند اتفاقاً بعداً به این فکر کردم که ممکن است مخاطبان من با تهران قدیم آشنایی نداشته باشند و نمی‌توانند منظور من را متوجه شوند همه اینها به دلیل این بود که این کتاب تجربه اول من بود و دلیل دوم این بود که یکسری از عناوین را نگذاشتند که باقی بماند.

*پس به ممیزی هم خوردید

بله؛ مثلاً یک سری از اسامی از خوانندگان و بازیگران قدیمی بود که برای من خاطرات شیرینی را رقم زدند خب طبیعتاً نمی‌توانستم آنها را تغییر دهم و یا فیلم‌های قدیمی را در همان ابتدای کار قبل از رسیدن کتاب به ارشاد تذکراتی را دریافت کرد.

*به نظرم تصویرسازی کار خوب از آب درآمده بود و مخاطب با خواندنش می‌تواند خودش را در آن موقعیت تصور کند و خب توانسته مشکلات اقتصادی و اجتماعی آن زمان را به خوبی به تصویر بکشد به نظرم می‌توان گفت این کتاب صرفاً یک کتاب طنز نیست و آمده که مشکلات اقتصادی اجتماعی آن دوران را با یک تصویر زندگی‌های آن زمان بگوید.

بله کاملاً همین قصد را داشتم البته با زبان طنز؛ به خاطر دارم یکی از دوستان من که مرتبط به یک ارگان بود کتاب را خوانده بود خب من اصالتاً تهرانی هستم و پدرم و پدربزرگم همگی تهران بودند و به همین دلیل جمله روی جلد کتاب را آوردم که تهران نوشته‌های یک بچه طهرون است اما دوستم که کتاب را باز کردم دیدم که می خندد پرسید طنز است گفتم بله خاطرات من با زبان طنز است. من همیشه با واقعیت زندگی کردم قبول می‌کنم هم که کتاب اشکالاتی را حتماً دارد، بعضی از قسمت‌ها را باید بیشتر توضیح می‌دادم مثلاً حمام عمومی را به طور کامل توضیح دادم اما لحن‌ها را به دلیل همان ممیزی‌ها تغییر دادم که سبب ضربه به داستان شد.

*چرا قالب داستان کوتاه را برای کتاب انتخاب کردید

با شناختی که از جامعه دارم حس کردم شاید مردم حوصله نگاه کردن به کتاب را کمتر دارند و اگر کتاب داستان کوتاه باشد همه می‌خوانند اما اگر داستان بلند باشد هرچقدر هم جذاب باشد خوانده نمی‌شود. من فکر می‌کردم چون خاطره است و زمان‌های مختلفی اتفاق افتاده است ابتدا شخصیت‌ها را توضیح دهم و بعد خاطرات را تیکه تیکه بگویم که هرکس هر بخش را که می‌خواند با جمله طنزی تمام شود، فکر می‌کردم به این شکل مخاطب بیشتر جذب کتاب شود و داستان‌ها برای او جذاب باشد، در نهایت هم حس کردم شاید اگر خاطرات به هم متصل باشد شیرینی داستان از بین برود.

*شخصیت اصلی داستان عزیز جون هستش و انگار که تمامی شخصیت‌ها آمدند که عزیز جون و روایت‌های آن را تکمیل کنند در صورتی که ما در کتاب می‌خواهیم خاطرات امیر خیام را دنبال کنیم اما عزیز جون نقش پر رنگ تری در تمام داستان‌ها دارد و شخصیت‌های دیگر در راستای تکمیل آن هستند چرا خودتان را انقدر کمرنگ کردید

اسم این کتاب در ابتدا «خاطرات من و عزیز جون بود» بعدها به دلایلی به نام محله‌ای که در آن بودم یعنی سید نصرالدین نامگذاری شد اما در مقدمه گفته‌ام که همه چیز به عزیز جون در خانه ختم می‌شد که انسان بزرگواری بود و من به عنوان یک مادر به عزیز جون احساس دین داشته و دارم که دلم می‌خواست در مقابل او کمرنگ باشم و دوست داشتم که او همیشه ماندگار باشد.

* اما به عنوان مخاطب دوس داشتم که باقی شخصیت‌ها پرر نگ تر باشند.

من یکی از بازمانده‌های واقعه پاوه هستم منزل ما هزار متر کمتر با خانه دکتر چمران در تهران فاصله داشت وقتی که این واقعه رخ داد من در کمیته بودم و به آنجا رفتم و در واقع ترسیدم از رخدادهایی که آنجا به وقوع پیوسته بود و متأسفانه در فیلم «چ» اصلاً واقعیت آن واقعه بیان نشد بله بهتر هم هست خب؛ اما من محدودیت‌هایی در خانه داشتم که باقی اعضا و شخصیت‌ها را کمتر می‌دیدیم و بیشتر اوقاتم با عزیز جون می‌گذشت به همین دلیل است که خاطرات بیشتری را با او دارم و مدام از خاطرات خودم و عزیز جون گفتم و شخصیت‌های دیگر کمرنگ هستند البته در جلد دوم من در حال ویرایش خاطرات اجتماعی، هیئت و شوخی‌هایی که در آن زمان اتفاق افتاده است و همچنین خاطرات خودم و عزیز جون دوباره هستم البته برای زمان دفاع مقدس را هم می‌خواستم اضافه کنم که پشیمان شدم چون حس می‌کنم زیاد نوشته شده است و جایگاهی ندارد.

* در این کتاب در قصه‌ای به ازدواج خودتان اشاره‌ای کردید اما این قسمت هم به صورت کوتاه و مختصر بیان شده است و مخاطب متوجه این نمی‌شود که این ماجرا چطور شکل گرفته است و خب این برهه‌های زمانی را با شما طی کردیم اما می‌خواهم بدانم کتاب دوم بازهم از زمان کودکی شماست؟

خیر تقریباً از دوران نوجوانی شروع می‌شود

* یعنی در کتاب دوم می‌خواهیم فلش بک بزنیم به ۱۵ یا ۱۶ سالگی شما در حالی که در جلد اول تا ازدواج شما ماجرا پیش رفته است.

به این مسئله فکر می‌کنم چون هنوز در حال نگارش جلد دوم هستم؛ همانطور که گفتم این کتاب تجربه اول من بود و اگر کمی بیشتر فکر می‌کردم و روایت‌ها جا به جا نمی‌شد بهتر بود؛ من داستان ازدواج را در یک بخش توضیح دادم که خب کاملاً سنتی بود و ماجرای خاصی نداشت که آن را تعریف کنم ولی دوستان گفتن که می‌شد این بخش را داستان پردازی کنم و روایت طولانی‌تری داشته باشم که باید به این مسئله فکر کنم

* من فکر می‌کنم شما سعی داشتید آنچه را که واقعاً رخ داده بدون دخل و تصرف تعریف کنید.

دقیقاً همین‌طور است؛ در بخشی از کتاب و یکی از داستان‌ها که من کوله ام در جنگ جا به جا شد و با یک کوله پر از مهمات به خانه بازگشتم تماماً واقعی است و حتی تمام دیالوگ‌ها و اتفاقات همگی رخ داده است. متأسفانه بعضی از شخصیت‌ها بودند که اتفاقات بامزه‌ای را در داستان می‌توانستند رقم بزنند اما من مجبور به حذف آن‌ها بودم چراکه قابل روایت نبود و خب شاید به ممیزی و حذف می‌خورد. هیچکدام از کلمات و جملات نه اغراق دارد و نه اضافه گویی شاید یکی از اشکالات هم این باشد اما معتقدم آنچه از دل برآید بر دل نشیند و ممکن است مخاطب با این شکل همراه‌تر باشد.

* اول کتاب هم توضیح دادید که تصمیم دارید خاطرات دفاع مقدس خود را بنویسید چه شد که از این کار پیشمان شدید.

ببینید من یکی از بازمانده‌های واقعه پاوه هستم منزل ما هزار متر کمتر با خانه دکتر چمران در تهران فاصله داشت وقتی که این واقعه رخ داد من در کمیته بودم و به آنجا رفتم و در واقع ترسیدم از رخدادهایی که آنجا به وقوع پیوسته بود و متأسفانه در فیلم «چ» اصلاً واقعیت آن واقعه بیان نشد به این فکر بودم که از آنجا شروع به نوشتن کنم و این کار را انجام دادم و الان خاطرات تکمیل است اما پشیمان شدم چراکه من آدم طنازی هستم و اگر از من بپرسید که یک خاطره طنز از جبهه بگویم می گویم باید نگاه دقیقی داشته باشید که از جبهه بتوانید خاطره طنز دربیاورید، مثلاً یک روز در جبهه خمپاره‌ای را زدند که در آن زمان همگی بر سر نماز بودند و همه آنهایی که از سجده بلند شدند ترکش خوردند و آن‌هایی که در سجده بودند جان سالم به در بردند این از نظر من طنز است اما خب نمی‌توان وارد این مسائل شد.

مثلاً شخصیت مجید سوزوکی یکی از بستگان نزدیک ماست اصلاً موقعیت و فیلم اخراجی‌ها واقعیت زندگی مجید سوزوکی نبود البته در فیلمنامه تغییراتی را وارد می‌کنند که به نظر من باید به اندازه‌ای باشد که به شخصیت آسیب نرسد من دیدم که اگر بخواهم به این فضا وارد شوم باید یک نکته خاصی باشد و دیدم که اتفاقات خاص بسیار محدود است. مثلاً دکتر چمران که در سال ۵۸ وارد ایران شد سال ۶۰ شهید شد اما بعضی‌ها ۲۰ سال خاطره از چمران می‌نویسند با خود نتوانستم کنار بیایم.

باور ندارم استندآپ کمدی زیبا باشد

* یعنی حس کردید اگر بنویسید به این حوزه ضربه‌ای وارد می‌شود؟

خب من نمی‌توانم راجع به کسانی بگویم که دفاع مقدس ۱۸۰ درجه آنها را تغییر داده بودندو چیزهایی که دیده بودند از آنها شهید ساخت؛ جنگ‌های نامنظم از این افراد بسیار زیاد داشت در تلویزیون هم دیدم که کلیپ‌های زیادی درباره آنها ساخته شده است و حس کردم که زیاد گفته شده است.

* شما می‌گوئید که تحریف‌های بسیار زیادی در داستان‌هایی که دیدیم و شنیدیم اتفاق افتاده است به نظر من جای پرداخت دارد؟

به نظر شما اگر بگوییم که دکتر چمران را ستون پنجم لو داد و زمانی که جنازه دکتر را برای تشییع به خیابان امام خمینی آوردند عده‌ای مشغول پاک کردن شعارهای ضد چمران پشت دیوار مجلس بودند کسی که ناسا آرزوی همکاری با او را داشت چاپ می‌شود؟ طبیعتاً گفتن اینها سبب تخریب تمام داستان‌ها می‌شود. چون می‌دانم که ذهن بسیاری از افراد را به هم می‌ریزد.

یکی از خاطرات من را در خندوانه توسط جوانی اجرا شد و نگفت که اصلاً این خاطره مربوط به چه کسی است در حالی که زمان این خاطره این جوان به دنیا نیامده بود. ممکن است البته این فرد دقت نکرده باشد اما کسی که به اصطلاح آن دوره را دیده باشد متوجه می‌شود. به نظر من یا باید در دورانی که خاطرات را روایت می‌کنید زندگی کرده باشید تا شیرین‌تر باشد و یا اینکه مطالعه کنید و طنز را بشناسید. باید بین ابتذل و طنز این واقعیت را قبول کنند که نباید به هر قیمتی و با هر کلامی مردم را بخندانیم * نوشتن کتاب چقدر زمان برد؟

حدود یک سال.

* احساس می‌کنید چه‌قدر جای ادبیات طنز گونه در حوزه کتاب و ادبیات خالی است؟

خب با شرایط زندگی اجتماعی امروزی شاید مردم به سختی بخندند در این لحظه است که جای خالی طنز خود را نمایان می‌کند من فکر می‌کنم که باید خنده و طنز فکری پشت خود داشته باشد چون خنده در یک لحظه طنز نیست ما بچه‌های با استعدادی را در حوزه هنری و دفتر طنز داریم، دوستان طنز پرداز که برنامه‌های مختلفی را می‌گذارند از طرفی هم من انتقاد دارم نسبت به طنز حال حاضر اگر طنز به سمت مسخرگی برود به نظر من بسیار زننده است.

*به نظر شما چقدر جای طنز فاخر در کشور ما خالی است؛ در حال حاضر تئاتر طنز و یا فیلم‌های طنز متأسفانه ابتذال زیادی دارد اما در این کتاب یک جمله به نسبت ساده خنده را به لب مخاطب می‌آورد در عین حال که شاید حاکی از درد جامعه باشد

بله کاملاً درست است. متأسفانه یا باید با مطالعه مردم در این زمینه این اتفاق بیفتد یا افرادی که در این زمینه کار می‌کنند مطالعه بیشتری داشته باشند. مثلاً در حال حاضر استندآپ کمدی باب شده اما من باور ندارم این کار زیبا باشد. مثلاً به خاطر دارم که یکی از خاطرات من را در خندوانه توسط جوانی اجرا شد و نگفت که اصلاً این خاطره مربوط به چه کسی است در حالی که زمان این خاطره این جوان به دنیا نیامده بود. ممکن است البته این فرد دقت نکرده باشد اما کسی که به اصطلاح آن دوره را دیده باشد متوجه می‌شود. به نظر من یا باید در دورانی که خاطرات را روایت می‌کنید زندگی کرده باشید تا شیرین‌تر باشد و یا اینکه مطالعه کنید و طنز را بشناسید. باید بین ابتذل و طنز این واقعیت را قبول کنند که نباید به هر قیمتی و با هر کلامی مردم را بخندانیم.

البته زمانی هم که ایرادی گرفته می‌شود می‌گوید اگر بذارند ما می‌توانیم بخندانیم خب چرا نگذارند؟ هنر این است که در دوره‌ای که زندگی می‌کنید طنز آن دوره را بشناسید و بتوانید شوخی کنید قبول دارم که محدودیت است اما می‌توان اگر نگاه طنازانه داشت هر ماجرایی را طنز دید.

برای مثال من در مترو بودم دیدم که یک هلیکوپتر توسط فروشنده کشیده شد که نزدیک بود به سرم برخورد کند و خودم را عقب کشیدم یک دفعه یکی روی پایم افتاد و کفش کرم رنگم را واکس مشکی می‌زد و در همان لحظه فردی یک چهار قل را در جیبم گذاشت و گفت خریدی، حساب کن در چنین آشفته بازاری یکی از این حباب سازها فوت کرد و تمام واگن پر از حباب شد و در همان لحظه فردی ویلون می‌زد از نظر من این اتفاقات طنز بود. این خاطرات را در جلد دومم گذاشتم خب اینجا نه کسی تحقیر شده است نه به قشر خاصی توهین شده است.

مثلاً من در مترو بودم که گوشی تلفن همراهم زنگ زد و فردی گفت آقای هاشمی؛ گفتم نه من خیامم، فرد کنار دستی گفت ۱۵ خرداد است، قطع کردم و گفتم آقا من خودم خیام هستم؛ گفت آها خیله خب من هم فردوسی ام به نظرم این طنز است و خب واقعیت است با فامیلی خودم شوخی شده است و موجب خنده است نباید حتماً حرف‌های زشت به کاربرد.

متأسفانه جای طنز فاخر خیلی خالی است و حتماً خودم را از این مسئله دور می‌کنم.

باور ندارم استندآپ کمدی زیبا باشد

* ما خیلی از کتاب‌ها را شبیه به کتاب‌های شما داریم که فضای تهران قدیم را به تصویر کشیده‌اند گاهاً دیدم که برخی از نویسندگان در تصویرسازی کتاب از دستشان خارج شده است و هیچ مطالعه‌ای پشت آن نبوده و حتی در آن زمان نبوده و به واسطه چند فیلم و روایت دست به نوشتن زده است شما به عنوان یک فردی که چنین کتابی دارید پیشنهادتان برای نویسندگانی که می‌خواهند قدم در این راه بگذارند چیست؟

ببینید یکی از بهترین کتاب‌هایی که درباره تهران قدیم نوشته شده، کتاب جعفر شهری است که چند جلد است و در آن در مورد تهران قدیم توضیح داده شده است. من فکر می‌کنم نویسندگان باید مطالعه تحقیق و پژوهش داشته باشند و اگر می‌خواهند بنویسند، چیز تازه ای بنویسند. من خودم حقیقتاً به دلم نمی‌نشیند که فردی در آن زمان حضور نداشته، از آن زمان بنویسد و خیلی دلچسب نیست تا فرد خودش لمس نکرده باشد، بنویسد. چرا که به دل مخاطب نمی‌نشیند مگر اینکه مطالعه بسیار زیادی کرده باشد و اگر می‌خواهند بنویسند با یک دید جدید از نظر ذهنی بنویسند اگر قرار است که من هم آن مطالب کتاب جعفر شهریاری را بگویم خب یکبار گفته شده است.

یکی از بهترین کتاب‌هایی که درباره تهران قدیم نوشته شده، کتاب جعفر شهری است که چند جلد است و در آن در مورد تهران قدیم توضیح داده شده است. من فکر می‌کنم نویسندگان باید مطالعه تحقیق و پژوهش داشته باشند و اگر می‌خواهند بنویسند، چیز تازه ای بنویسند. من خودم حقیقتاً به دلم نمی‌نشیند که فردی در آن زمان حضور نداشته، از آن زمان بنویسد و خیلی دلچسب نیست تا فرد خودش لمس نکرده باشد، بنویسد * بازخوردهای مربوط به کتاب چطور بود؟

خب من این کتاب معمولاً ۵۰۰ تا ۷۰۰ شماره چاپ می‌شود اما این کتاب به هزار و پانصد شماره هم رسیده است و زمانی که با مخاطبان از نزدیک دیدار داشتم باخورد های بسیار خوبی را دریافت کردم

* کار جلد دوم چقدر پیش رفته است؟

۵۰ درصد آن و فکر می‌کنم تا پایان سال کار آن تمام شود

* احساس می‌کنید چقدر کتاب به اهدافی که در نظر داشتید رسیده است؟

برای آن‌هایی که من را می‌شناسند ۷۰ درصد اما برای کسانی که من را نمی‌شناسند ۴۰ درصد، در جلد دوم این داستان‌ها با شیرینی بیشتری گفته شده اندو سعی می‌کنم موارد را که در این جلد از کتاب مشخص نشده است با توضیحات بیشتری بیاورم.

* فضای کار دوم باز هم داستان کوتاه است؟

بله همین‌طور است

* به نظر شما یک نویسنده برای ورود به عرصه طنز نویسی با چه مشکلاتی رو به رو است؟

خب مشکلات طنز برای نسل من که یک دورانی را دیده است و نمی‌تواند هر اسامی را به کار ببرد و نویسنده نمی‌تواند از زبان خود بسیاری از روایات را بازگو کند بسیار زیاد است مثلاً در همین کتاب خیلی از خاطرات را نمی‌توان گفت مگر اینکه عوض شوند که خب طنز خود را از دست می‌دهند.

* و حرف آخر
من روزی احساس کردم که زمانی که بچه بودم ارزش افراد و خانه‌ها به آدم‌های آن خانه بود یعنی می‌گفتیم که فلان کوچه خانه مرشد است، نمی‌گفتن که پنت هاوس است چون افراد آن خانه آن را با ارزش می‌کردند یعنی افراد باتقوا، باشرف، مؤمن که از لقمه خود به دیگران می‌دادند؛ اما در حال حاضر برعکس شده است و ارزش افراد به خانه‌ها شده است در حالی که در زمان قدیم برعکس بود من دلم می‌خواست که بگویم عزیز جون چیزی نداشت و همیشه قناعت داشتیم اما لذت می‌بردیم و همین عزیز جون روزی که به او دروغ گفتم و متوجه شد من را مقابل آینه قدیمی در خانه برد و گفت نگاه کن اگر دستمال را برداری و روی آن بکشی پاک نمی‌شود، دروغ چنین کاری را با دلت می‌کند بعداً هرچقدر تلاش کنی پاک نمی‌شود.

الان ۵۰ سال است که من دلم نمی‌خواهد دروغ بگویم، تربیت افراد قدیم به لقمه‌های حلال بود و ارزش خانه‌ها به این آدم‌ها بود و دلم می‌خواست با این کتاب به بازگو کردن این مفاهیم نزدیک شوم.